چکیده: مقاله «قرآن و معناى زندگى» معنا و هدف زندگى را در رابطه با فعاليت هاى جزئى و كلى زندگى توضيح مى دهد و با تأكيد بر اهميت معناى زندگى، نگاه كوتاه به خلاء معنايى در غرب مى اندازد و گذشته معنادارى و عوامل كنارگذارى معنا و آثار بى معنايى را در اين ديار توضيح مى دهد. و در ادامه چهار ديدگاه و پيشنهاد براى حل مشكل بى معنايى روايت مى كند و سپس به توضيح ديدگاه قرآن پرداخته جايگاه فعلى آن را در زندگى مسلمانان در خور توجه مى داند. در اين ديدگاه تمام هستى ـ به شمول انسان ـ نشانه هاى هدايت كننده به خداوند است تا انسان را به سوى خدا بكشاند و او را متقاعد كند كه همسو با تمام ذرات هستى در برابر قانون خدا گردن نهد، اين تواضعدر قالب عبادت مطرح مى شود ـ كه مصاديق و مراتب مختلف دارد ـ و سپس تمام زندگى انسان را پوشش مى دهد و روحيه بندگى در پرتو هستى شناسى و باور به معاد اوج فزاينده مى يابد. مقاله در پايان به نگاه قرآن به پيدايش بى معنايى در زندگى مى پردازد و بر اين باور تأكيد مى كند كه هدف قرار دادن زندگى طبيعى انسان را به كام پستى مى كشاند كه كارش درندگى و روزى اش تلخ كامى است.
كليد واژهها:خدا، قرآن، عبادت، آزادى، آرامش روحى، زندگى، پوچى، آيات خدا، معناى زندگى، سرمايه دارى، قرب الهى
حيات انسان واقعيتى است كه به وسيله آن حركت، احساس، لذت، حقيقتجويى، كمالطلبى1، عينيت پيدا مىكند. آدميان، در بستر تداوم پديده حيات به بركت فعاليت سيستمهاى كار گذاشته شده در متن هستى خود و با استفاده از فرصتهاى فراهم آمده، در فاصله ميان تولد و مرگ، به قصد پاسخگويى به نيازهاى مادى و معنوى خويش، به كنش و واكنشهاى آگاهانه جسمى و روحى شبانهروزى مىپردازند تا عمر را به پايان برند.
بسته عمل و عكسالعمل هر انسان، فعاليتهاى به ظاهر پراكندهاى را كنار هم قرار مىدهد كه هر كدام با هدفگير و توجيه روشنى جامه عمل مىپوشد. اين كه يكايك اجزاى رفتار طبيعى آدمى در عرصه زندگى، بدون سردرگمى و با توجه به فلسفه و هدف آنها انجام مىپذيرد، گذشته و حال نمىشناسد و «تمام انسانهاى كره خاكى، از نخستين روز زندگى تاكنون هر كارى كه انجام دادهاند، انگيزه و هدف آن را در حال اعتدال مشاعر مغزى دريافتهاند، مثلاً تشنه شدهاند و آب خوردهاند. فلسفه و هدف پيدا كردن آب و آشاميدن آن، همان سيراب شدن بوده است كه خودآگاه يا ناخودآگاه به دست مىآوردند».2
خرده رفتارها و ريزكارها، در عرصه زندگى انسان با معيار خير، مصلحت و خردپذيرى، به هدفدار و بىنتيجه يا با معنا و پوچ، دستهبندى مىشوند. آنچه معنا دارد ممكن است زمينهساز تحقق هدف ارزشمندترى باشد، «هر «براى» و هر «معنى» به نوبه خود ممكن است كه يك «براى» و يك «معنى» ديگر داشته باشد ولى در نهايت منتهى شود به چيزى كه غايت بودن و معنى بودن آن ذاتى اوست».3
به هر حال معنا و هدف يك اقدام جزئى كه در ضمير آگاه يا ناآگاه انسان جاى مىگيرد گرد و غبار بىتفاوتى را كنار زده، علاقمندى و رغبت را جايگزين آن مىسازد و در عين زمان، ضرورت انتخاب روش كارى مناسب را نيز مطرح مىكند،4 از اين رو در تعريف هدف آمده است:
«هدف عبارت است از آن حقيقت منظور كه آگاهى و اشتياق به دست آوردن آن محرك انسان به سوى انجام دادن حركات معينى است كه آن حقيقت را قابل وصول مىسازد.»5
ولى معناجويى براى زندگى كه در حوزههاى دينشناسى، هستىشناسى، انسانشناسى، روانشناسى و جامعهشناسى از سوى دانشمندان مطرح است با نگاه به جهان، انسان و كل زندگى صورت مىگيرد و «متفكرى كه در فلسفه حيات مىانديشد، بايد حيات كلى را با داشتن ارزش هاو عظمتها در حال وابستگى به مجموع هستى كه ارتباط با آفريننده هستى دارد، مطرح كند».6
«بقاء» و تداوم حيات، كه مهمترين چيز براى هر انسان است، كه خود «نمىتواند يك ارزش برتر باشد. اگر زندگى به چيزى در ماوراى خود توجه ندهد، «بقاء» بىارزش و خالى از معنا است».7 در حقيقت پرسش از عامل اهداكننده معنا به زندگى، پرسشى از اين است كه علاوه بر «بقاى» صرف، چه چيزى در زندگى ما شايسته احترام عظيم است8 تا به خود بقا جهت و معنا ببخشد.
مطالعات معناشناختى معطوف به زندگى به اين دليل به هستىشناسى رومىآورد كه بداند آيا ماهيت عالم، به خصوص ماهيت غايى آن به انسان و زندگى او نگاه مهرآميز دارد يا توجه خصمانه؟ يا اين كه در قبال او بىتفاوت است.9 اثبات موضعگيرى براى هستى در قبال انسان، به معناى دريافت معنا يا چيز شايسته احترام از خارج است و احراز بىتفاوتى جهان، اين پيام را گوشزد مىكند كه خود انسان بايد دست به توليد معنا بزند، به همين دليل معنا به دو دسته «برونزاد» و «درونزاد» تقسيم شده است، يعنى انسان معناى زندگى خود را در انطباق با خواست خداوند مىيابد يا با گزينش و تعهد درونى به آن هستى مىبخشد.10
عامل يا ارزشى كه به زندگى جهت مىدهد بايد خود را در قالب ميل و گرايش انسان به نمايش گزارد كه نشانه آمادگى براى عمل و اقدام است.11 اين ويژگى در مورد چيزى قابل پيشبينى مىنمايد كه هم رغبت و رضايت رعايت كنندهاش را برانگيزاند و هم تماشاگر بيرونى را به شگفت و تحسين وادارد. در تعريف زندگى معنادار، آمده است:
«طبيعىترين الگوهاى زندگى معنادار، هم به لحاظ ذهنى بسيار ارضاكنندهاند و هم وقتى از منظرهاى بيرونى نسبت به خود فاعلها مورد قضاوت قرار گيرند قابل ستايش يا ارزشمندند... ظاهراً معنا وقتى مطرح مىشود كه كشش ذهنى با جاذبه عينى هماهنگ شوند.»12
بىترديد ضرورت دستيابى به ارزش كه دو ويژگى دلپذيرى و توجه مثبت را به زندگى مىدهد و سبب معنادارى آن مىشود، بين ساير ضرورتهاى مانند و مشابه ندارد و بايد از ضرورت آب و نان كه اصل حيات را استوار نگه مىدارد، ملموستر باشد، بدان دليل كه اگر ارزش حيات به معنا و محتواى آن است، بدون معنا، نه زندگى ارزش دارد و نه ابزار آن!
ديدگاه ويكتور فرانكل (دانشمند اطريشى و مبتكر معنادرمانى) الهامبخشترديدناپذيرى بيشتر ضرورت ياد شده است كه مىگويد:
«معناجويى تجلّى واقعى انسان بودن بشر است»13
و احساس نااميدى به خاطر تهى و خالى بودن ظاهر زندگى از معنا، دستآورد بزرگ انسانى است14 كه به جستجوى جدّىتر فرمان مىدهد.
با همه اينها، بشر امروز چرا در اوج تلخ كامى ناشى از خلأ معنايى، زندگى را تجربه مىكند و در بند اسارت آثار و پىآمدهاى خردكننده اين بحران گرفتار آمده است؟گزارش زير كه مربوط به كشور امريكاست مىتواند نمونه گويايى باشد براى شدت بحران خلأ معنا در زندگى:
«نرخ خودكشى در ميان مردان جوان به طور قابل ملاحظهاى بالا رفته است. در حالى كه خودكشى به عنوان دهمين علت مرگ و مير در ايالت متحده فهرست شده است، در ميان جوانان پانزده تا نوزده ساله حالاسومين و در ميان دانشجويان دومين مقام را دارد... مطالعهاى كه توسط دانشگاه ايالتى «ايداهو» انجام گرفت، نشان داد كه (51) مورد از (60) مورد دانشجويى كه به طور جدّى دست به خودكشى زده بودند، دليل اقدامشان «زندگى براى آنها يعنى هيچ» بوده است. از اين (51) نفر، (48) نفر در سلامتى فيزيكى عالى بودند و سرگرمىهاى اجتماعى پرجنب و جوشى را داشتند، در كار دانشگاهىشان خوب عمل مىكردند و رابطه آنها با گروه خانوادگىشان خوب بود».15
جديت هشدار نهفته در اين گزارش وقتى خود را نشان مىدهد كه بدانيم كه جامعه امريكا يكى از برخوردارترين جوامع در سطح جهان است و خودكشى، چونان كه خواهيم ديد تنها يكى از پىآمدهاى منفى احساس پوچى مىباشد.
اخطار شديد ويكتور فرانكل و اريش فروم (به ترتيب) نيز در اين رابطه قابل مطالعه است كه مىگويند:
«امروز معناجويى اغلب ناكام و نافرجام مانده است... ما روانپزشكان بيش از هر زمان با بيمارانى روبهرو هستيم كه از يك احساس بيهودگى و پوچى شكايت مىكنند... برخلاف انسان زمان گذشته، به انسان كنونى سنتها و ارزشها نمىگويند كه او بايد چه بكند. حال انسان كنونى نمىداند كه چه بايد بكند و يا چه خواهد كرد؟ بعضى اوقات او حتى نمىداند كه اساساً چه مىخواهد بكند. در عوض او مىخواهد كارى را بكند كه سايرين مىكنند كه همرنگى جماعت است يا او كارى را مىكند كه سايرين از او مىخواهند انجام دهد كه استبداد است.»16
«آيا كودكان ما صدايى خواهند شنيد كه به آنها بگويد كجا مىروند و براى چه زندگى مىكنند. آنها نيز مثل ساير افراد بشر احساس مىكنند كه زندگى بايد معنا و مفهومى داشته باشد... آنها طالب سعادت، حقيقت، عدالت، عشق و خلاصه چيزى هستند كه خود را وقف آن نمايند، آيا ما قادريم اين خواست آنها را برآورده كنيم؟»17
«به نام آزادى، ساختمان زندگى از دست مىرود و به جايش انبوهى از قطعات خرد و بىربط مىماند كه معناى كلى از آن برخاسته است، فرد تنها به اين قطعات مىنگرد - همچون كودكى كه بايد از تكههاى كوچك رنگينى كه در دست دارد خانهاى بسازد - با اين تفاوت كه كودك مىداند خانه چيست و در تكههاى بازيچهاى كه دارد، اجزاء مختلف خانه را بازمىشناسد، حال آن كه بزرگسالان معناى كل را كه قطعات آن در دست شان ريخته، نمىبينند و حيرتزده در تكههاى بىمعنا و كوچكى كه دارند خيره مىمانند... كسى را فرصت آن نيست كه درنگ كند و ببيند آيا به راستى هدفهايى كه دنبال آنهاست از خواستههاى خود وى سرچشمه مىگيرند؟».18
اين گزارشها زندگى انسان غربى را به تصوير مىكشد، در واقع بحران بىمعنايى زندگى يك پديده غربى است. البته اين بيمارى به جاهاى ديگر نيز سرايت كرده و رو به گسترش مىباشد، مگر اين كه با شناسايى عوامل پيدايش و شناخت آثار آن، پيشگيرى به عمل آيد.
آلبرت انيشتين مىگفت:
«مذهبى بودن به معناى يافتن پاسخ به سؤال «معناى زندگى چيست؟» مىباشد»
ويكتور فرانكل پس از نقل سخن آلبرت انيشتين مىگويد:
«اگر ما اين نظر را بپذيريم آنگاه ممكن است اعتقادو ايمان را اعتماد به معناى غايى و نهايى تعريف نماييم.»19
اروپاى پيش از عصر روشنگرى، دين را منشأ الهامگيرى معناى زندگى مىشناختن، تمام آنها - چه مشركان قديم و چه مسيحيان متأخرتر - پيش از گاليله چنين مىانديشيدند كه:
«جهان از طريق طرح و هدف، ضبط و مهار مىشود... افلاطون و ارسطو و نيز همه عالم مسيحيت در قرون وسطى به اين پيشفرض (كه يك نظم يا طرح كيهانى وجود دارد كه هر موجودى را مىتوان در تحليل نهايى برحسب جايگاهش در اين طرح كيهانى، يعنى برحسب هدفش تبيين كرد) قايل بودند»20
چنين نگرشى، انسان را نيز به هدفدارى فرامىخواند و به زندگى او جهت مىداد.
كتاب مقدس علاوه بر هدف مندى هستى و نيز طرح بايدها و نبايدهاى مناسب با غرض الهى، معاد و وجود بهشت و جهنّم را نيز مطرح كرد كه تا قرن هفده و هجده بر غايتمندى زندگى يهوديان21 و مسيحيان22 تأثير داشت.
تا زمانى كه نگاه دين در ساحت هستىشناسى و انسانشناسى چيره بود، زندگى در غرب تكيه بر معناى برونزاد داشت و تحركات شبانهروزى انسانها براساس آن سامان مىيافت. در اين رابطه مخالفى وجود ندارد، حتى مخالفان دين نيز اين معنا را قبول دارند! ژانپل سارتر (فيلسوف اگزيستانسياليست و ملحد فرانسوى) معناى زندگى را در سايه دين باورى اين گونه به تصوير مىكشد:
«تا زمانى كه آدميان به خدايى آسمانى باور داشتند مىتوانستند او را خاستگاه آرمانهاى اخلاقى خويش بدانند، جهان كه مخلوق و تحت حاكميت خدايى پدروار بود براى آدمى مسكنى مألوف، گرم و صميمى بود. ما مىتوانستيم مطمئن باشيم كه شر در عالم هر قدر هم زياد باشد در نهايت، خير بر آن غلبه خواهد كرد و لشكر شرّ تار و مار خواهد شد.»23
گويا اتفاقنظر وجود دارد كه همزمان با آغاز عصر روشنگرى، مشخصاً پس از گاليله، در رابطه با معناى زندگى، انقلاب ريشهاى آغاز شد، به سرعت توسعه يافت و به ثمر نشست. براساس اين تحول، فعاليتهاى معناشناختى برونگرا جاى خود را به معناشناسى درونگرا داد. رويكرد جديد به جاى جستجوى معنا، آفرينش معنا را پيشنهاد مىكرد، اين پيشنهاد مقبول افتاد و جامه عمل پوشيد، البته به بهاى فراموشى دين و معناى پيشنهادى آن24 براى زندگى. و نيز ناپديد شدن باور به معاد و زندگى پس از مرگ25 از افق باورها.
چگونگى فراموشى دين به عنوان منبع معنا بخش، به صورتهاى مختلف تحليل شده است. فرانكل مىگويد:
«در قرن ما، خدا شدن خرد و عقل و فنآورى خود بزرگبين، ابزارهاى سركوبگرى هستند كه در پاى آن احساس مذهبى قربانى شده است».26
فروم بر اين باور است كه تا ظهور داروين عقايد دينى، استوارو خالى از تزلزل بود. با طرح نظريه تكامل به عنوان يك كشف علمى و بىاعتبار شدن توصيف دينى از جهان طبيعى، گويى دين يك پاى خود را از دست داد و بر روى پاى ديگر يعنى اصول اخلاقى ايستاد. احساس ضرورت پيشرفت و موفقيت فزونتر در عرصه اقتصاد، به عنوان اصل اخلاقى حاكم بر سرمايهدارى نوين، پاى ديگر دين را نيز بريده است. و ديگر كسى به از خودگذشتگى نمىانديشد. در جامعه سرمايهدارى كنونى خداوند ديگر نه آفريننده جهان است و نه مشوق ارزشهاى اخلاقى از قبيل عشق به همنوع و تسلط بر حرص و آز.27
والتر ترنس استيس (فيلسوف بريتانيايى 1886-1967) ديدگاه ديگرى دارد، وى مىگويد:
«اكتشافاتى همچون: خورشيد مركز عالم است، انسان از نسل نياكانى ميمونوارند و زمين صدها ميليون سال قدمت دارد، ممكن است پارهاى از جزئيات آموزههاى كهنتر دينى را منسوخ كنند و يا ممكن است آنها را وادارند تا بار ديگر در چارچوب عقلانى جديدى بيان شوند، اما آنها به ذات خود بينش دين، خدشهاى وارد نمىكنند، اين ذات عبارت است از ايمان به وجود طرح و هدف در عالم، ايمان به اين كه جهان يك نظام اخلاقى است و ايمان به اين كه در نهايت، همه چيز به خير و خوشى تمام مىشود. اين اعتقاد قلب روحيه دينى را تشكيل مىدهد. دين با هر نوع ستارهشناسى، زمينشناسى و فيزيك مىتواند سازگار افتد اما نمىتواند با جهانى بىهدف و بىمعنا بسازد. اگر نظام امور بىهدف و بىمعنا باشد پس زندگى انسان نيز بىهدف و بىمعنا خواهد بود و هر چيز عبث و بيهوده است، هر تلاشى در نهايت بىارزش است.
بنيانگذاران علم - همچون گاليله، كپلر و نيوتن - عمدتاً انسانهاى متديّن بودند كه در مورد اغراض خداوند ترديدى نداشتند. با وجود اين، آنان با برداشتن گامى انقلابى، آگاهانه و عامدانه، ايده غايت را به منزله چيزى كه طبيعت را ضبط و مهار مىكند، از طبيعتشناسى جديدشان خارج كردند... به اين دليل كه هدف علم را پيشبينى و ضبط و مهار رويداد، مىدانستند و معتقد بودند كه جستوجوى غايات براى رسيدن به اين هدف بىفايده است... به همين دليل از قرن هفدهم به اين سو، علم منحصر شد به كاوش در باب علل و مفهوم غرض جهان مغفول واقع شد و ديگر كسى تمايلى به آن نشان نمىداد. اگر چه كنار رفتن علت غايى آرام و تقريباً بىسر و صدا صورت گرفت اما بزرگترين انقلاب تاريخ بشر بود... از آن جا كه اين انقلاب بدين نحو پديد آمد، طى سيصدسال گذشته در اذهان ما كه تحت سيطره علم تجربىاند، تصوير خيالى جديدى از جهان به وجود آمده و رشد كرده است. مطابق اين تصوير جديد، جهان بىهدف، بىشعور و بىمعناست... اين است آن چيزى كه دين را كشته است... به همراه ويرانى تصوير دينى جهان، اصول اخلاقى و در حقيقت كليه ارزشها، ويران شدند. اگر يك هدف كيهانى وجود داشته باشد و در طبيعت اشيا، شوقى به سمت خير باشد، آن گاه نظام اخلاقى ما اعتبار خود را از آن خواهند گرفت اما اگر قوانين اخلاقى ما از چيزى بيرون از ما ناشى نشوند... پس اين ارزشها بايد مجعولات خود ما باشند.»28
والتر وايس كف (دانشمند علوم اجتماعى از اتريش) علم و اقتصاد سرمايهدارى را با هم مقصر مىداند به اين معنا كه در جهان مدرن، علم، ماهيت تجربى دارد و منطق را بر واقعيتهاى مشهود تطبيق مىكند به همين دليل از اظهارنظر درباره غايتها به خصوص غايت نهايى و ارزشها كه در شاكله و ساختار وجود بشر و علت نهايى هستى ريشه دارد، ناتوان مىباشد و تنها مىتواند ارزشهاى وابسته به فرهنگها را تجزيه و تحليل كند و نسبى بودن آنها را نتيجه بگيرد و اين گونه ارزشها را هدفهاى معتبر تلاش آدمى قلمداد كند.29
از سويى، با رشد فزونخواهى در عرصه اقتصادى، عقلانيت مصلحتانديشانه، سودگرايانه و رقابت طلبانه كه نگرش خصمانه نسبت به ديگران را در خود نهفته دارد، پذيرفته شده و مانع دگر گروى و عشق واقعى شمرده شد30 و در نهايت هدف زندگى و ارزشهاى اخلاقى را تحت تأثير قرار داد.
ديدگاههاى ياد شده كه محتواى نسبتاً متفاوتى دارند، همه در پى تحليل عامل كنارگذارى دين و چشمپوشى از خاصيّت معنادهى آن به زندگى است با تأكيد بر اين واقعيت كه بىمعنايى با آثار نهايت زيانبارش در سطح جهان آسايش و آرامش را از ميان برده است.
فرانكل از بين آثار گسترده جهانى احساس بىمعنايى، به «مثلث روان رنجورانه گسترده» اشاره مىكند كه عبارتند از افسردگى، اعتياد و تجاوز31 كه هر كدام مصاديقى دارد. خودكشى، بحران كهولت و دوران بازنشستگى كه از عواقب نامطبوع احساس پوچى شناخته شده32 است، زيرمجموعه افسردگى را تشكيل مىدهد. اعتيادگونههاى مختلفى دارد و تجاوز نيز با جلوههاى گوناگون، امنيت را در زندگى اجتماعى به تهديد مىگيرد.
نامبرده بر اين باور است كه ناكامى در معناجويى گاهى منتهى مىشود به گزينش بديل و جايگزين و در قالب قدرتطلبى، پولپرستى، حرص و آز، لذتطلبى و عمليات جنسى، ظاهر مىگردد. بر همين اساس «فرويد و آدلر كه با بيماران روان رنجور و ناكاممانده در جستوجوى معنا روبهرو بودند قابل درك است چرا آنها فكر مىكردند انسان به ترتيب با اصل لذتجويى و تلاش براى برترى، به حركت درمىآيد. اما در واقع قدرتجويى و... لذتجويى هر دو جايگزينى براى معناجويى ناكام مانده مىباشد.»33
نسبيت اخلاقى يكى ديگر از پىآمدهاى سيطره احساس بىمعنايى در حيات انسانهاست كه به اعتقاد بعضى تاكنون رنجهاى فراوانى را به بار آورده است. اگرقواعد اخلاق، ريشه در چيزى كه در ذات جهان و سرشت انسان قرار دارد، نداشته باشد. بايد مجعولات خود ما و بيان خوشايندها و بدآيندهاى ما باشند. خوشآيندها متغيرند. چيزى را كه انسانى، فرهنگى يا گروهى از مردم مىپسندند، انسان ديگر، فرهنگ ديگر يا گروه ديگر نمىپسندند. اين، يعنى نسبيت اخلاق. اين نتيجهگيرى از بىهدفى جهان در اروپا منعكس شد. كسانى مثل هابز چنين نتيجهاى را مورد تأكيد قرار دادند.34 اين مبناى اخلاقى كمكم در قالب رفتار نيز آشكار گرديد. والتر وايس كف مىگويد:
«اين روند موانع را از سر راه نيروهاى غيرعقلى برداشت و عامل مهمى براى ويرانگرى جنبشهاى گروهى ]يعنى جنبشهاى تودهاى فاشيستها[ كه زندگى بشر را در طى عمر خود ما متزلزل كردهاند؛ فراهم ساخت».35
والتر. تى. استيس، به قصد يادآورى پىآمد خطرناكترى براى نسبيت اخلاقى مىگويد:
«هيچ تمدنى نمىتواند بدون آرمان و به عبارت ديگر بدون ايمانى راسخ به نظريههايى اخلاقى، به حيات خويش ادامه دهد. درگذشته، آرمانها و نظريههاى اخلاقى ما ريشه در دين داشت اما زيربناى دينى آرمانهاى ما، سست و ضعيف شدهاند و روبناى آنها آشكارا متزلزل است... وقتى راههاى علاجى را كه عموماً پيشنهاد مىشود بررسى مىكنيم، به نظر مىرسد احتمالاً هيچ يك از آنها موفق نيستند لذا ظاهراً وضع چنان است كه گويى مرگ زود هنگام تمدن ما اجتنابناپذير خواهد بود.»36
به هر حال انسان امروز در دام احساس بىمعنايى اسير شده است به گونهاى كه به گفته فروم دانستن خواست اصلى براى او به مشكلترين مسائل تبديل شده است كه بايد سرانجام از آن گره بگشايد ولى ديوانهوار از ايفاى اين وظيفه روى گردانده و در عوض هدفهاى ساخته و پرداخته ديگران را چنان كه گويى از خود اوست دنبال مىكند.37
شكاكيت موجود، سنگينى خاص خود را دارد. ترديدافكنى به ديدگاه داروين، راسل، مارسل، فرويد... و خلاصه نمىشود. به تصوّر والتر. تى استيس:
«جهان بىمعنا و زندگى انسانى بىمعنا، موضوع اصلى بخش عظيم از هنر و ادبيات جديد است. مطابق ديدگاه شاخصترين فلسفههاى دوران مدرن از هيوم در قرن هجده گرفته تا به اصطلاح پوزيتيوستهاى امروز، جهان دقيقاً همين است كه هست و اين پاسخ همه تحقيقات است. هيچ دليلى وجود ندارد براى اين كه چرا اينگونه است.»38
كمترين پيام سخن والتر اين است كه طى چند قرن، تلاش جمعى و گستردهاى براى اثبات بىمعنايى صورت گرفت است. همزمان با تلاشهاى فكرى و فرهنگى، به بركت تسخير و مهار طبيعت، توليد كالا و نياز نيز به صورت فزاينده و انبوه، جريان داشته است. صورت طبيعى گسترش توليد، گسترش نياز به داشتن را همراه دارد. ثروتمند نيز در برابر، آگاهىهاى مربوط به كالاهاى گوناگون خود را ندار احساس مىكند.39 تنوع فراوردهها، به تلاش بيشتر براى افزايش قدرت تصاحب، فرامىخواند، تا انسان مصرف كند و به طور موقت احساس تهى بودن و درماندگى را فراموش نمايد و با خريد كالاها، با خوردن يك داروى آرامبخش، ميگسارى، شركت در مجالس عيش و يا با توسل به ديدنىها و يا خواندنىهاى پوچ و بيهوده، و بالاخره دست زدن به فعاليتهاى جنسى، موقتاً بيزارى خود را پنهان كند.40
بنابراين فرار انسان از جستوجوى معنا و تن دادن او به اهداف ديگران، خلاف انتظار نمىنمايد چون فرصت فكر كردن از او گرفته شده است. فرانكل مىگويد: يكشنبهها افسردگى ويژهاى - چون افراد به كار اشتغال ندارند - به سراغ آنها مىآيد و علت آن تهاجم انديشههايى است كه شخص در روزهاى كار و مشغله اكثراً به آن نمىانديشد و در روز تعطيلى متوجه مىشود كه از زندگى خود خشنود نيست و معنا و ارزشى كه اين همه تلاش و زحمت را توجيه كند وجود ندارد.
نامبرده بر همين اساس مىگويد ماشينىتر شدن شكل زندگى امروزى به بحران احساس كلى و غايى بىمعنايى زندگى شدت مىبخشد، زيرا با كم كردن ساعات كار، اوقات فراغت يك كارگر متوسط زيادتر مىشود41 ]و او فرصت توجه به بىمعنايى را بدست مىآورد[.
سنگينى حس بىمعنايى براى متديّن و بىدين قابل درك است. دانشمندان - اعم از ديندار و بىدين - به رهايى انسانها از اين نوع رنجورى، مىانديشند و پيشنهاد ارائه مىدهند تا به زندگى شور و نشاط منطقى بدهند.
پيشنهادها به سه دسته، تقسيمپذيرند: منكران هدف كيهانى در پى تصوير معناى قراردادى و درون زادند و به نههاى مختلف در اين وادى سخن گفتهاند. از باب نمونه نيچه از اراده آهنين سخن مىگويد و نجات انسان را به مبارزه قهرمانانه كه خواست قدرتمندان است گره مىزند.42 كسانى چون راسل بازگشت به روحيه علمى را كليد حل مشكل شمردهاند.43 والتر. تى. استيس كه هدف كيهانى را توهم بزرگ دانسته و بر رهايى از آن تأكيد دارد، بالا بردن سطح فرهنگ و آموزش زندگى سعادتمندانه و دلبستگى به توهمهاى كوچك سعادتزا، توهم عشق، قدرت، شهرت و...، را تأمينكننده رضايت به زندگى،44 مىشناسد.
نوع دوم، پيشنهاد كسانى است كه خدا را قبول دارند ولى براى يافتن معناى زندگى، به جاى مطالعه كيهان و اهداف (كيهانى بيشتر به مطالعات روانشناختى توجه نموده و پاسخ «معناى زندگى چيست» را در داخل وجود خود انسان جستوجو مىكنند.
تولستوى (اصلاحطلب نامدار روس) از اين دسته است. وى انسان را پىگير سعادت شخص و تأمين نيازهاى زندگى حيوانى خود مىشناسد ولى براى او توفيق دستيابى به معناى زندگى و سعادت انسانى را نيز پيشبينى مىكند.
نامبرده معتقد است كه در وجود هر انسانى، در اثر تابش عقل، وجدان حساس در زمان ناشناختهاى، فعال مىشود و تعقيب سعادت شخصى را - به دليل اصطكاك منافع شخصى افراد - ويرانگر و خصومتزا - معرفى مىكند و تأكيد دارد كه تحقق چنين هدفى - به دليلى حركت زندگى به سوى مرگ افزايش تلخكامىها - ناممكن مىباشد.45
تولستوى در كتاب «فلسفه زندگى» مىخواهد ثابت كند كه وجدان حساس كه همان عقل است انسان را به شناخت نواميس مسلط بر ماده، نبات و حيات حيوانى و چگونگى تبعيت موجودات از آنها، فرامىخواند تا به او بفهماند كه ذات حيوانى او نيز بايد از ناموس عقل اطاعت كند.46 عقل مىگويد سعادت شخصى خود را انكار كن تا به سعادت حقيقى برسى، وقتى كه تمام كائنات براى سعادت ديگران كار مىكنند تو هم ديگران را بيش از خودت دوست بدار تا ديگران نيز تو را بيش از خودشان دوست بدارند.
انسانى كه نظر عقل را مىپذيرد در پى تأمين سعادت خود و ديگران راه مىافتد و در كنار سعادت شخصى، اعاشه و بقاى حيات ديگران را نيز هدف زندگى خود مىشناسد، هيچ گاه مرگ را سبب انقطاع حيات و سعادت خود نمىداند.47
درد، الم و اندوه در نگاه تولستوى بازتاب و تازيانه مخالفت با وجدان حساس و عقل است تا انسان به سنت محبّت كه خواسته عقل است برگردد. كاهش و افزايش محبت، كاهش و افزايش رنج و عذاب را در پى دارد. حياتى كه در راه محبت صرف مىشود در معرض تهديد درد و الم قرار نمىگيرد.48 وى مىگويد:
«مرگ و الم ناشى از خيالات ست كه ما را مىدواند تا برسيم به راه راست كه عبارت است از خضوع حيات بشرى از ناموس عقل و ظهور حيات در محبت كامل. انسانى كه به موجب قانون حيات و شريعت حُب، به راه افتاد، ديگر نه مرگى مىشناسدو نه دردى مىفهمد»49 و «وجدان حساس مىفهمد كه حيات عبارت است از فرمانبردارى دائمى ضمير حيوانى از ناموس عقلى كه مىتواند حس مهربانى را كه در طبيعت انسان است، از قيد و بند شهوات شخصى آزاد كند تا محبتى كه داراى حيات است در انسان بزرگى و حكومت نمايد.»50
دكتر ويكتور فرانكل (متولد 1905) كاشف و پايهگذار مكتب «معنادرمانى» يكى ديگر از حاميان تفكر ياد شده مىباشد كه معنايابى را خواسته فطرى بشر و ناكامى در اين راه را عامل گونههاى مختلف روان رنجورى مىشناسد كه با دستيابى به معنا، درمانپذيرند.
از منظر اين مكتب، معنايابى اساسىترين نيروى محركه هر فرد در دوران زندگى اوست و نه لذتجويى و قدرت كه مورد باور فرويد و آدلر است.51 معانى رفتار و اقدامات مختلف و بايسته انسان در ضمير ناخودآگاه او نهفتهاند و با كمك بيرونى در افق ديد وجدان و ضمير آگاه ظاهر مىشود و بدينوسيله زمينه انتخاب و بيرون رفت از تحيّر فراهم مىگردد و انسان با انتخاب رفتار معنادار از بىمعنا به خودشكوفايى نايل مىآيد:
«آموزش ... مىبايستى مأموريت اساسى خود را در پالايش وجدان فرد ببيند. تنها ظرفيت و توانمندى وجدان هنوز هم پيدا كردن معنا... مىباشد... بشر مىبايستى با قدرتى مجهز گردد كه دهها هزار درخواست و فرمان پنهان شده ]در ناخودآگاه[ در دهها هزار وضعيت متفاوت را كه زندگى روزمرّه، وى را با آنها روبهرو مىسازد، بشنود و از آنها اطاعت كند. اين درخواستهاست كه توسط يك وجدان هشيار بر او الهام مىشوند. تنها با فضيلت يك وجدان بيدار است كه او مىتواند در برابر اثرات يك خلأ وجودى... يعنى روحيه منفعل همخوانى و همرنگى با جماعت و خودكامگى و استبداد محيط، مقاومت كند.»52
با پاسخگويى به اين نداها و تحقق بخشيدن به معناى زندگى، خودشكوفايى، هويت انسانى و انسان بودن، تأمين مىگردد، چه آن كه به بركت معنا، انسان از خودفردى فراموش كرده و در خدمت يك آرمان يا شخص ديگرى قرار مىگيرد يعنى خود واقعىاش را تحقق مىبخشد.53
فرانكل فرمانها و خواستههاى ضمير ناخودآگاه را نداى خداوند54 مىداند. بر اين اساس هر انسانى در ناخودآگاهش از نظر ايشان ديندار است و ديندارى ناخودآگاه، مىتواند واردذهن آگاه او گردد.55
فرانكل، كه بيمارى روان رنجورى را بازتاب ناكامى بيمار، در معنايابى مىداند معنا درمانى (لوگوتراپى) را نوعى كمك مىداند كه بيمار را متوجه معناى گمشدهاش مىسازد تا با احساس مسئووليت، براساس آن، رفتارش را تنظيم كند. «لوگوتراپيست» به چشم پزشكى مىماند كه مىكوشد به بيمار امكان بيشتر بدهد كه جهان را آنگونه كه هست ببيند. يعنى وظيفه دارد كه به ميدان ديد بيمار وسعت بخشد تا آنجايى كه معنا و ارزشها در ميدان ديد و حيطه خودآگاه او قرار گيرد56 و ديندارى ناخودآگاهش بار ديگر به ذهن آگاهش برگردد.57
به هر حال رگه باريكى از تعقيب هدف زندگى بر پايه تفكر دينى در سخنان تولستوى مسيحى و فرانكل يهودى ديده مىشود ولى سخن آشكار آن دو، براساس تجربهگروى روانشناختى و نوعى از رويكرد امانيستى سامان يافته است و نه بر پايه اهداف كيهانى و هدف آفرينش.
در پايان اين بخش مقاله، بايد يادآورى كنيم كه بازگشت به دامن دين به قصد دستيابى به معناى زندگى نيز يكى از پيشنهادهاست كه توسط اسقفها58 و افرادى مثل انيشتاين59 و والتر وايس كف، ارائه شده است،60 ولى ذهن غربى هيچگونه آمادگى براى پذيرش آن ندارد، به اين دليل كه انسان آن ديار، به جهان بىهدف خو گرفته است.61
جان هيك، ضمن بحثى تحت عنوان «روزنههايى به سوى ذات متعال» و بىتوجهى انسان غربى در قبال آنها مىگويد:
«هر اشارهاى از ساحت متعال با ديوارهاى نفوذناپذيرى در ذهنى برخورد مىكند كه به طور غيرارادى هر چيزى را به شيوه طبيعتگرايانه تفسير مىكند... اين مانع عقلى... است كه اطمينان مىدهد كه عصر غربى كنونى ما عصر شكاكيتى عميقاً ريشهدار در باب ساحت فراطبيعى است.»62
نامبرده، جاى ديگر، با اشاره به آغاز جايگزينى نگرش طبيعتگرايانه به جاى نگرش دينى، از قرن هفدهم و كامل شدن و ريشهدار شدن آن در قرن بيستم مىگويد:
«طبيعتگرايى (در جهان غربى ما) واقعيت اجتماعى فرهنگ ما را خلق كرده است. اين واقعيت چنان عميق و ريشهدار شده است كه ما ديگر آن را نمىبينيم بلكه هر چيز ديگر را از خلال آن مىبينيم.»63
ساير پيشنهادها نيز در درمان درد و بىمعنايى، ناتوان مىنمايد چه آن كه در آنها نه توان آرماندهى ديده مىشود و نه ضمانت اجرايى، به همين دليل تاكنون توفيق بيرون آمدن از خلوت انزوا نصيب هيچ يك از آنها نشده است.
قرآن در باب معناى زندگى پيشنهادى ارائه مىدهد كه درواقع همان نظريه بىپيرايه و تحريف نشده اديان توحيدى است كه بر هدفدارى كيهان و تقاضاى سرشت انسان تكيه دارد. به رغم وسوسهافكنىهاى داخلى و خارجى گذشته و تلاشهاى مستمر، گسترده و پرهزينه جهان شكل گرفته بر اصول روشنگرى و رنسانس، ديدگاه قرآن همچنان با صلابت، سلامت و قدرت در سيماى زندگى بخشى از جامعه بشرى مىدرخشد و به ساير انسانها نيز نويد آرامش، آسايش و سعادت مىدهد.
جان هيك، خوشبينى كيهانى در اسلام را مستند به اين دادههاى قرآنى مىداند كه در اول هر سوره كلمات «به نام خداى بخشنده مهربان» تكرار شده و نامهاى نودونه گانه خداوند مشتمل است بر: حب، احسان، لطف، رحمت، بخشش، گذشت، جود، شفقت64، ولى، غفار، وهاب، رزاق، صبور، كريم، ودود، محيى، عفو، رحيم، هادى و اين كه خداوند همه گناهان را مىآمرزد65 و اراده او تحقق خواهد يافت، وى درباره اميدآفرينى و قدرت جهتدهى و اميدآفرينى اسلام مىگويد:
«در واقع واقعيت زندگى پس از مرگ و مواجهه با خداى بخشنده اما عادل، عموماً امروز در درون اسلام در قياس با يهوديت يا مسيحيت كه هر دوى آنها عميقاً از روشنگرى اروپايى تأثير پذيرفتهاند، نيرومندتر است»، «اسلام به عنوان چارچوبى براى زندگى، صخره ثبات، و استوارى و سرچشمه ايمان و اعتماد ميليونها انسان بوده است كه اكثراً در آنچه كه اكنون جهان سوم ناميده مىشود زندگى مىكنند... اين ثبات از اطاعت نسبت به قانون الهى ناشى مىشود كه به توصيه نوعى شيوه زندگى كامل مىپردازد و در همان حال هنگامى كه انسان قصور مىورزد، در انتظار رحم و شفقت خداوند است. توكل و ايمان به خداوند مردان و زنان را از مصائب زندگى نجات مىبخشد».66
جان هيك در آموزههاى اصيل اديان بزرگ جهان نسبت به معناى كل حيات، نوعى همانندى را مشاهده مىكند و بر اين باور است كه جهانبينى اديان مىتواند خاستگاه گرايشها، شيوه زندگى خاص و تعيّن هدف شمرده شود.67 ولى امتياز اسلام در اين است كه هم اكنون به صورت عينى و ملموس مشغول ايفاى چنين نقشى در زندگى مسلمانان است.
چنين مزيتى، ترسيم و تصوير هر چه بهتر نگاه قرآن را در رابطه با معناى زندگى، ضرورى نشان مىدهد تا انسان مسلمان با تقليد از غرب، گرفتار درد بىمعنايى نگردد.
در تصور قرآن نظام كيهانى در خدمت انسان است تا در پرتو ارتباط با خدا به كمال مطلوب68 و سعادت جاودانه برسد، به عبارت ديگر جهان به شمول سرشت انسان، وى را به سوى خدا مىخواند تا زندگيش جهت پيدا كند. اين فراخوانى در قالب بعثت و نبوت، شكل تشريح شده خود را بازمىيابد تا فرصت سير تعالى طلبانه براى انسان بيش از پيش فراهم آيد.
اين كه آفرينش آسمانها و زمين و هر آنچه در آن هاست، هدفمند صورت گرفته است، در جاى جاى قرآن به چشم مىخورد و غايتمندى و حكيمانه بودن آفرينش آنها مورد تأكيد قرار مىگيرد. در آياتى، تذكر داده مىشود كه برخوردار زيستن انسان، جزء اهداف آفرينش هستى مىباشد، و او ضمن استفاده از بركات كيهانى در جهت بهسازى زندگى اين جهانى، از طريق تماشاى نشانههاى نهفته در متن هستى، به شناخت خداوند نايل مىآيد.69 در اين رابطه مطالعه دو آيه زير به عنوان نمونه كافى مىنمايد كه مىگويد:
«إن فى خلق السموات و الأرض و اختلاف الليل و النهار لايآت لأولى الألباب الذين يذكرون اللَّه قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكّرون فى خلق السموات و الأرض ربنّا ما خلقت هذا باطلاً سبحانك فقنا عذاب النار» (آل عمران /190)
«بىشك در آفرينش آسمانهاو زمين و آمد و رفت شب و روز، نشانههايى براى خردمندان است، همانا كه خدا را در حال ايستاده و نشسته و آنگاه كه بر پهلو خوابيدهاند، ياد مىكنند و در مورد آفرينش آسمانها و زمين مىانديشند (و مىگويند): پروردگارا! اينها را بيهوده نيافريدهاى! منزهى تو. ما را از عذاب آتش مصون دار.»
«اللَّه الذى سخّر لكم البحر لتجرى الفلك فيه بأمره و لتبتغوا من فضله لعلكم تشكرون و سخّر لكم ما فى السموات و ما فى الارض جميعاً منه إن فى ذلك لآيات لقوم يتفكرون» (جاثيه /12-13)
«خداوند همان كسى است كه دريا را مسخّر شما كرد تا كشتىها به فرمانش در آن حركت كنند و بتوانيد از فضل او بهره گيريد و شايد شكر نعمتهايش را بجا آوريد. او آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است همه را از سوى خودش مسخر شما ساخت، در اين نشانههايى است براى كسانى كه مىانديشند.»
نگاه هستى شناختى قرآن، خود انسان را نيز تجلىگاه نشانههاى خداوند و خاستگاه رويكرد به او مىشناسد، به اين دليل كه در آفرينشش (همچون كل جهان) نشانههاى خدا و در سرشتش ميل به او نهفته است. آفرينش حكيمانه هر انسان و نداى وجدان او با هم زمينه رهايى از غفلت و ارتباطگيرى فعال با خدا را فراهم مىآورد. بر اين اساس قرآن تمام دين خدا را پديده تعبيه شده در سرشت انسان دانسته و روى آوردن به آن را تسليم شدن به نداى ضمير خود او قلمداد مىكند.
«و فى الارض آيات للموقنين و فى أنفسكم أفلا تبصرون» (ذاريات 20-21)
و در زمين آياتى براى اهل يقين است و در وجود خود شما نيز آياتى است! آيا نمىبينيد!
«إنّ فى السموات و الأرض لآيات للمؤمنين و فى خلقكم و ما يبث من دابة ءايات لقوم يوقنون» (جاثيه /3-4)
«بى ترديد در آسمانها و زمين نشانههايى براى مؤمنان وجود دارد و نيز در آفرينش شما و جنبندگانى پراكنده شده، نشانههايى است براى اهل يقين.»
«فأقم وجهك للدين حنيفا فطرت اللَّه التى فطر الناس عليها» (روم /30)
«پس روى خود را متوجه آيين خالص كن كه فطرت خداوندى است كه انسان را بر آن آفريده است.»
رسالت آسمانى كه شكل تبيين شده و سامان يافته هدايت آفرينش و سرشت انسان را به ارمغان آورده است، نيز دعوت به سوى خدا، و پيامبر، دعوت كننده به سوى خدا نام گرفته است. تعبير «و داعيا الى اللَّه» احزاب /46 و «داعى اللَّه» احقاف /32، «ادعوا الى اللَّه» يوسف /108 گواه قرآنى اين نام گذارى مىباشد. گويا انسان در غياب نبوت و بعثت پيامبران، گوش به نداى هستى و زمزمه سرشت خود نمىدهد و خدا را هدف خود تلقى نمىنمايد، در اثر اين غفلت در دام هدفهاى تخيلى اسير مىشود. بر اين اساس نوعى دورى و فاصله معنوى پديد مىآيد. با توجه به چنين واقعيت روحى، قرآن از عبارت بازگشت به سوى خدا استفاده نموده و از داشتن وسيله تقرب و نزديكى به او سخن مىگويد:
«و أنيبوا الى ربكم و أسلموا له» (زمر /54)
«به سوى پروردگارتان باز گرديد و در برابر او تسليم شويد.»
«اللَّه يجتبى اليه من يشاء و يهدى اليه من ينيب» (شورى /13)
«خداوند هر كه را بخواهد بر مىگزيند و كسى را كه به سوى او باز گردد راهنمايى مىكند.»
«يا ايّها الذين آمنوا اتقوا اللَّه و ابتغوا اليه الوسيلة» (مائده /35)
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد! تقواى الهى پيشه نموده و در پى وسيله تقرب به او باشيد.»
استفاده از كلمه «الى» كه معناى اصلى آن بيان غايت است، در آيات مربوط به دعوت بازگشت به سوى خداو استفاده از وسيله تقرب زا، اشاره به هدف نهايى بودن خداوند دارد همان گونه كه وسايل تقرب، اهداف ميانه و مقدماتى به حساب مىآيد. نشانهها و گرايشها در هستى و دعوت به بازگشت در بعثت، در صورت پذيرفته شدن، نخستين نگاه به معناى زندگى است. مؤمن تازه رسته از غفلت و سرگرمى به اهداف تخيلى، بايستى خود براى عملياتى شدن و جا افتادن معناى واقعى (خداجويى و خداخواهى) درصدد دستيابى به راهها و وسيله تقرب به خدا و به كارگيرى آن برآيد. كيهانشناسى قرآنى، هستى را هدفمند، تحت كنترل هستى بخش و ذره ذرهى آن را در حال انجام دادن وظيفه مىشناسد.70 بركات اين وظيفهشناسى به گونهاى در خدمت انسان قرار دارد. براساس چنين تئورى، بايدها و نبايدهاى زندگى در قرآن عنوان دعوت به همسويى و همنوايى با كل هستى را به خود مىگيرد و رعايت آنها وسيله تقرب به خداوند شمرده شده است. بايدها و نبايدها تمام ابعاد و صحنههاى زندگى را، حتى فعاليتهاى روحى رانيز فرا مىگيرد. انسان معنا گرا در هر موقعيتى كه قرار دارد، بايد وظيفه خود را به صورت واقع بينانه بداند و با ياد خدا به آن عمل كند. اين روند تا آنجا قابل توسعه است كه در سراسر زندگى انسان جائى براى انگيزه جز خداجويى نباشد. پيامبر كه به چنين مرحلهاى از خداجويى رسيده بود، مأموريت يافت كه به قصد ارائه الگو، به مسلمانان، از اين راز پرده برداشته و خداوند را از آن رو كه پروردگار جهانيان است هدف زندگى خويش معرفى كند.
«قل انّ صلاتى و نسكى و محياى و مماتى للَّه رب ّالعالمين» (انعام /162)
«بگو نماز، عبادتها، زندگى و مرگم همه براى خداوند پروردگار جهانيان است.»
بر پايه توضيحات گذشته، از نظر قرآن، خداوند آفريدگار هستى هدفمند، با طرح خواستههاى خود در قالب بايدها و نبايدها كه جلوه ربوبيت اوست، معنا بخش زندگى انسان و جلودار او در مسير بى انتهاى تكامل مىباشد.
ساز و كار عينيت دهى به معناى زندگى
قرآن به انسان مىآموزد كه با جديت در پى دست يابى به «صراط مستقيم» (حمد /6) و «سبيل اللَّه» (عنكبوت /69) باشد. هدف رسيدن يا نزديك شدن به مقصد و غايت است كه در مورد خداوند معناى خاص خود را دارد. بدين ترتيب بايد حقيقت راه رسيدن به مقام قرب و رابطه آن دو با غايت اصلى يعنى خداوند شفافيت مناسب پيدا كند.
راه به سوى خدا، پيشينه سازى روش بندگى است كه حقيقت آن را قوانين و رفتار خداپسندانه و خداجويانه تشكيل مىدهد. در اين گونه زندگى تصميم بر اين است كه به اعمال نفوذ ساير نيروهاى انگيزه بخش - از قبيل طاغوت، شيطان و هواى نفس كه در عرف قرآن معبود شناخته شدهاند - پايان داده شود.
خداوند در قرآن هم مطلق دستورات و مقررات دينى را راه مستقيم به سوى خود معرفى مىكند (انعام / 253 و 161 و 126) و هم تعبد و پاى بندى به آنها را(آل عمران /51 و مريم /36 و يس /61 و زخرف/64). جمله «و ان اعبدونى هذا صراط مستقيم» يس 61 و مشابه آن، معنايى جز رعايت بايدها و نبايدهايى ندارد. هنگامى كه كارى (در حوزههاى ارتباط انسان با خودش، انسان با خدا، انسان با انسان و انسان با طبيعت) با ياد خدا انجام داده مىشود، انسان در حال عبادت است.71 فعاليت با انگيزه الهى، تقرب و انس با خدا را در پى دارد. بنابراين به كارگيرى عنوان «صراط مستقيم» در مورد دستورات و مقررات دينى (اعم از عبادى و اجتماعى) تعبير حقيقى نخواهد بود، آنها به علاوه رعايت خداجويانه، معناى درست راه مستقيم به سوى خدا را تحقق مىبخشد. عبادت به معناى ياد شده هدف خلقت جن و انسان شناخته شده است:
«و ما خلقت الجّن و الانس الاّ ليعبدون» (ذاريات /56).
«من جن و انس را نيافريدم جز براى اين كه عبادتم كنند.»
مقصود آيه بيان هدف نهايى آفرينش انسان نيست تا با راه بودن و پل بودن عبوديت و عبادت ناسازگار باشد، چه آنكه براساس آيه «واعبد ربّك حتىّ يأتيك اليقين» (حجر /99)، عبادت مقدمه براى هدف والاترى كه يقين نام دارد مىباشد.72
ياد كرد اين نكته خالى از فايده نيست كه در تفكر اسلامى در اهداف ميانى و مقدمات، هدف غايى يعنى شهود و حضور ياد خدا نيز به گونهاى مطرح است، بدون چنين شهودى عمل صالح كه نردبان تعالى شمرده شده است، شكل نمىگيرد. ممكن است طرح عبادت به عنوان غايت خلقت نمايانگر اين حقيقت باشد كه هيچ گا بندگى خالى از شهود نيست. بر اين اساس عبادت مىتواند هدف غايى شمرده شود.
بسيارى از خداپرستان، پاى بندى به بايدها و نبايدهاى ارزشى را متكى بر سير و سلوك معنوى دانسته و گفتهاند كه در غياب شعائر و مناسك، احساس ژرفا دارى حيات آدمى ناپديد73 مىشود و جامعه را فساد و زوال تهديد مىكند.74
الكسيس كارل از ميان گونههاى مختلف سير و سلوك معنوى، نيايش را به مطالعه گرفته و آثار روحى و جسمى آن را معرفى كرده است، وى بر اين باور است كه حتى شكل طوطى وار و تمرينى اين سلوك معنوى نيز زمينه كاملا لازم روحى احساس عرفانى و اخلاقى را با هم فراهم مىآورد و در اثر آن در چهره نيايش گر، حس وظيفهشناسى، كمى حسد و شرارت و تا اندازهاى حس نيكى و خيرخواهى نسبت به ديگران، با ثبات نسبى، قابل مطالعه مىنمايد.75
شايسته است كه براى ارزيابى بهتر درك و تصور اين طبيب، جراح، فيزيولوژيست و زيستشناس مشهور فرانسوى، از نقش نيايش، پارهاى از سخنان وى را در اين رابطه به مطالعه بگيريم:
«نيايش هنگامى كه مداوم و پرشور و حرارت است، تأثيرش بهتر آشكار مىشود... انسان خود را آنچنان كه هست مىبيند، از خود خواهىاش، حرصش، گمراهى ها و كجفكرىهايش و از غرور و نخوتش پرده بر مىدارد، براى انجام تكليف اخلاقى رام مىشود، براى كسب خضوع فكرى اقدام مىكند و در همين هنگام سلطنت پرجلال آمرزش در برابر او پديدار مىگردد.
رفته رفته يك صلح درونى، يك هماهنگى و سازش خوش فعاليتهاى عصبى و اخلاقى، بزرگترين ظرفيت تحمل در برابر محروميت، اتهام، اندوه، قدرت شكستناپذير و سستى ناشناس، بردبارى در قبال از دست دادن همه چيز، درد، بيمارى و مرگ به سراغ وى مىآيد... نيايش خصائل خويش را با علامات بسيار مشخص و منحصر به فردى نشان مىدهد: صفاى نگاه، متانت رفتار، انبساط و شادى بى دغدغه، چهره پر از يقين، استعداد هدايت و نيز استقبال از حوادث، به سادگى در آغوش گرفتن يك سرباز يا يك شهيد مرگ را. اينهاست كه از وجود يك گنجينه پنهان در عمق جسم و روح ما حكايت مىكند... به نظر مىرسد كه نيايش انسانها را آن چنان رشد مىدهد كه جامهاى كه وراثت و محيط به قامت شان دوخته است برايشان كوتاه گردد، ملاقات با پروردگار آنها را از صلح و آرامش درون لبريز مىسازد به طورى كه شعشعه پرتو اين صلح، از چهره شان نمودار است و آن را هر جا كه روند با خود مىبرند76.«
رشتهاى در گردنم افكنده دوست
مىبرد هر جا كه خاطرخواه اوست.
كارل، حقيقت نيايش را انس و ارتباط با خدا مىداند كه آثار و نتايج تربيتى و ارزشى متنوعى را به بار مىآورد؛ ولى در تعريف دعا، از عبارتهاى: «كنش روح به سوى كانون غير مادى جهان»، «پرواز روح است به سوى خدا» و «نمودار كوشش انسان است براى ارتباط با آن وجود نامرئى77«، سود مىبرد كه اشاره به معنا خواهى اهل نيايش دارد. در اسلام نيز سير و سلوك تحت عنوان عبادت كه داراى قلمرو وسيعى مىباشد، به رسميت شناخته شده است. عبادت سر فصلهاى متعددى را زير پوشش خود دارد كه نيايش يكى از آنهاست. و ديگر عناوين زير مجموعه آن عبارت است از حج، نماز، روزه، خمس، زكات، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر، ذكر، زيارت و تلاوت قرآن كه هر كدام تعريف خاص خود را دارد. انسان مسلمان بدون چشمداشت مادى تحت عنوان واجب يا مستحب به طور شبانه روزى يا در طول سال يكبار، خداجويانه، انجام اين امور را وظيفه خود مىشناسد.
تمام مفردات عبادات اسلامى، با هدايت الهى و مديريت معصوم و مطابق ديدگاه انسان شناختى اسلام سامان يافته و در آنها با حفظ جوهره پرستش، به ابعاد مختلف زندگى دنيوى و سعادت اخروى نيز توجه شده است، ولى فلسفه اصلى آنها استحكام احساس شهود غيب، مىباشد. شهيد مطهرى در توصيف عبادت مىگويد:
«عبادت نردبان قرب است، معراج انسان است، تعالى روان است، پرواز روح است به سوى كانون نامرئى هستى، پرورش استعدادهاى روحى و ورزش نيروهاى ملكوتى انسان است، پيروزى روح بر بدن است، عالىترين عكس العمل سپاسگزارانه انسان است از پديد آورنده خلقت، اظهار شيفتگى و عشق انسان است به كامل مطلق و جميل على الاطلاق و بالاخره سلوك و سير الى اللَّه است.78«
عبادت با تمام گونههايش اين كاركرد را دارد كه،ياد خدا را بيش از پيش در دلها زنده مىكند. در قرآن نماز بازتاب دهنده ياد خدا معرفى مىشود. (طه /14 و عنكبوت /45)، خود قرآن ذكر ناميده شده است. روزه، منشأ تقوا معرفى مىگردد كه تكيه بر ياد خدا دارد... با ياد خدا و رسوخ آن در اثر عبادت، پرده غفلت، هواپرستى، جهل و آرمانها و اهداف غير ارزشى كنار مىرود و دريچه چشم و گوش انسان بر روى حقايق گشوده شده و زمينه پيمودن راه بندگى در پهنه حيات فراهم مىگردد.
«انّ اللَّه جعل الذكر جلاء للقلوب تسمع بعد الوقرة و تبصر بعد العشوة و تنقاد بعد المعاندة79«
«خداوند، ياد خود را صيقل دلها قرار داده است، دلها بدين وسيله از پس كرى، شنوا و از پى نابينايى، بينا و از پس سركشى و عناد، رام و سر به راه مىگردند.»
در حقيقت ياد خدا هم روشنايى بخش مسير راهپيمايى است و هم وسيله پيش روى به سوى مقام قرب الهى. على عليه السلام مىفرمايد: اللهم انّى اتقّرب اليك بذكرك» (دعاى كميل).
«پروردگارا من با ياد تو آهنگ نزديك شدن به تو را سر مىدهم.»
گرايش به عبادت مراتبى دارد. در آغاز مسير و راه پيمايى، ياد خدا و ياد خود با هم به انسان انگيزه بندگى مىدهد، ترس از جهنم و اميد به بهشت خداوند، زمينه پرستش و بندگى را فراهم مىسازد. مؤمن آگاه در تلاش است كه از اين مرحله عبور كندو عاشقانه و خالصانه رو به خدا آورد. على عليه السلامدرباره سطوح مختلف خداجويى مىفرمايد:
«انّ قوماً عبدوا اللَّه رغبة فتلك عبادة التجار و انّ قوماً عبدواللَّه رهبة فتلك عبادة العبيد و انّ قوماً عبدوا اللَّه شكراً فتلك عبادة الأحرار80.«
«بدون ترديد گروهى خداى را به انگيزه دريافت پاداش مىپرستيدند، اين عبادت تجارت پيشگان است و گروهى او را از ترس مىپرستند، اين عبادت برده صفتان است و گروهى او را براى آنكه او را سپاسگذارى كرده باشند، مىپرستند، اين عبادت آزادگان است.»
سعدى، همين معنا را در قالب شعر به تصوير مىكشد:
خلاف طريقت بود كاوليا
تمنا كنند از خدا جز خدا
گر از دوست چشمت به احسان اوست
تو در بند خويشى نه در بند دوست81.
پرستشگر مىكوشد خود پرستش را كه عبارت است از جذب شدن به شعاع جاذبه الهى هدف قرار دهد تا موضوع بهشت و جهنم كنار رود82. سوز و گداز دستيابى به اين مرحله هدف گرايى، در زبان امامان معصوم اين گونه انعكاس يافته است:
«الهى هب لى كمال الانقطاع اليك و أنر أبصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى تخرق أبصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمة و تصير أرواحنا معلقة بعز قدسك83.«
«خداى من كمال و دلبستگى به خودت را به من ببخش و ديدگان دل ما را با پرتو نظر به خودت، نور بده تا ديده دلها، حجابهاى نور را بدرد و به معدن بزرگى برسد و ارواح ما به درگاه عزت تو آويخته گردد.»
اين مرتبه خداجويى در كلام اهل معنا، با قالب ها و تعبيرهاى گوناگون در دسترس جويندگان راه كوى دوست، قرار گرفته است:
«هدف نهايى آن است كه انسان از پل عبادت به مقصد يقين برسد...» «واعبد ربك حتّى يأتيك اليقين» (حجر /99) يقين، همان نورانيت، شهود و صفاى باطن است كه اگر كسى به آن رسيد به هدف عبادت رسيده است و در نتيجه به هدف خلقت رسيده است»84
«كمال انسان بالاتر است از حد مشتهيات حيوانى و لو در جهان ديگر كه براى انسان، تأمين شود، بلكه در حد عبادتهاى شاكرانه و محبانه و عاشقانه است و آن وقت پرستش مفهومى برابر مفهوم عشق نسبت به حقيقت پيدا مىكند... هدف اصلى مرتبه پايين عبادت نيست بلكه مرتبه عالى آن است. هر كه بدانجا نرسيد، براى او اين مرتبه پايينتر از هيچ بهتر است85»
«فحقيقة العبادة - هى الغرض الأقصى من الخلقة - هى ان ينقطع العبد عن نفسه و عن كل شىء و يذكر ربه».86
«حقيقت عبادت - كه غرض نهايى آفرينش شمرده شده - عبارت است از اين كه بنده از خود و هر چيز ديگر، بريده و به ياد پروردگارش باشد.»
آويختهگى عبد به معدن عظمت به گونهاى است كه روح، حوصله درنگ در تن را از دست مىدهد و دردناكترين مصيبت براى او خطر جدايى از خدا مىباشد.
امير راه طريقت، در ترسيم حالات روحى، اين سالكان راه يافته، مىگويد:
«هجم بهم العلم على حقيقة البصيرة و باشروا روح اليقين و استلانوا ما استوعره المترفون و أنسوا بما استوحش منه الجاهلون و صحبوا الدنيا بأبدان أرواحها معلقة بالمحلّ الأعلى87»
«علمى كه بر پايه بينش كامل است بر قلبهاى آنان هجوم آورده است و آنان روح يقين را لمس كردهاند و آنچه را ناز پروردگار دشوار ديدهاند، آسان پذيرفتهاند و بدانچه، نادانان از آن رميدهاند، خو گرفتهاند، دنياگرايان را با تنهايى همنشينند كه ارواح آنها آويخته بالاترين جايگاه مىباشند.»
«لولا الاجل الذى كتب لهم لم تستقرّ أرواحهم فى أجسادهم طرفةعين شوقاً الى الثواب و خوفا من العقاب88«
«اگر اجل مقدرشان نمىبود، ارواح آنها، از شدت شيفتگى به ثواب و ترس از عقاب، يك چشم بهم زدن، در بدنهاى خود، درنگ نمىكردند.»
«فلئن صيرتنى للعقوبات مع اعدائك و جمعت بينى و بين اهل بلائك و فرقت بينى و بين احبائك و اوليائك فهبنى ياالهى و سيدى و مولاى و ربى صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك89«
«اگر به قصد كيفر دهى، مرا با دشمنان و مستحقان عذابت، همنشين ساختى و از دوستان و اولياى خود جدايم كردى، آن موقع، گيرم - معبودم، آقايم، مولايم و پروردگارم - بر عذابت صبر پيشه كردم پس درد فراق تو را چگونه تحمل كنم و بر آن صبر نمايم!»
بهر حال راه آويختن خود به «محل اعلا» يا نفوذ دردايره جاذبه محبت الهى راهى جز رعايت مسائل عبادى و صالح سازى رفتار ندارد. قوتگيرى روحيه تعبد، به الهى شدن كل وجود انسان منجر مىگردد. الهى شدن كل وجود يعنى خدا خواهى باتمام فعاليتهاى روحى و جسمى ممكن در عرصههاى مختلف زندگى در قرآن با صراحت بيان شده است كه عمل صالح مؤمن را به خدا نزديك كند: «اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه» (فاطر/10)
مؤمن معتقد به توحيد به سوى خدا بالا مىرود و عمل صالح وسيله بالا رفتن او مىباشد. براساس سخنى از پيامبر، خداوند مىفرمايد:
«ما تحبّب الىّ عبد بشىء أحبّ الىّ مما افترضته عليه و انّه ليتقرب الىّ بالنوافل حتى احبه، فاذا احببته، كنت سمعه الذى يسمع به و بصره الذى يبصر به و لسانه الذى ينطق به و يده التى يبطش بها، ان دعانى أجبته و إن سألنى أعطيته90»
«بين كارهايى كه بنده به قصد كسب محبتم انجام مىدهد، چيزى برايم دوست داشتنىتر از تكاليفى نيست كه بر او واجب كردهام ]ولى[ او با انجام دادن نوافل و مستحبات ]نيز[ در پى تقرب به من است تا جايى كه من او را مورد محبت قرار مىدهم، وقتى كه او را محبوب خود شناختم، من گوش او هستم كه به وسيله آن مىشنود، چشم او هستم كه به وسيله آن مشاهده مىكند، زبان او هستم كه با آن سخن مىگويد و دست او هستم كه با آن سختگيرى مىكند، اگر مرا خواند اجابت مىكنم و اگر چيزى طلبيد، به او مىدهم.»
در دايره محبت الهى، عشق رو به افزايش، اراده و قدرت تصميمگيرى رو به نيرومندتر شدن و تمام وجود انسان مشغول كار خدايى مىباشد و جز عشق ورزى، گزينه ديگرى ندارد و خستگى، نااميدى و احساس پوچى معنا ندارد.
«اولئك يسارعون فى الخيرات و هم لها سابقون» (مؤمنون /61)
«چنين كسانى به سوى كارهاى خير، سرعت مىگيرند و در انجام آنها سبقت مىجويند.»
سختى و هزينهبرى كارها، نه تنها بر روحيه پيشىگيرى به سوى كارهاى خير، گزندى وارد نمىكند كه فرصت ايثار و مجال جان فشانى، زمينه را براى فرمان روايى اين روحيه، آمادهتر مىكند، بدان دليل كه امتحان سختتر، پاداش چشم گيرتر دارد و بشارت تقرب بيشتر را همراه مىآورد:
«و بشّر الصابرين الذين اذ ا اصابتهم مصيبة قالوا انا للَّه و انا اليه راجعون اولئك عليهم صلوات من ربّهم و رحمة و اولئك هم المهتدون» (بقره /155-156-157)
«به صابران بشارت بده آنان كه موقع تحمل مصيبت مىگويند: ما از خداييم و به سوى او باز مىگرديم اينها كسانى هستند كه صلوات و رحمت خدا شامل حالشان شده و آنها هدايت يافتگانند.»
هستىشناسى با مؤلفههاى خداشناسى، انسانشناسى و معادشناسى با ويژگىهاى مورد پذيرش قرآن، عامل راهبردى ديگرى است براى اجرايى شدن معناى زندگى در تصور و تفكر دينى. با شناخت هر چه دقيقتر هستى، هر انسانى، آمادگى. بيشترى پيدا مىكند. كه بايدها و نبايدهاى مربوط به زندگى را به منظور دستيابى به مقام قرب الهى جامه عمل بپوشاند.
از نظرقرآن انسانى كه خروش از اسارت اهداف خيالى و پندارى و جهل رهايى يافته است، وقتى به مطالعه هستى و هويت اشارهاى آن، مىپردازد و حكمت و هدفمندى را در پهنه آن مشاهده مىكند، به هدف آفرينش و فرجام كار خودش نيز پى مىبرد، گويا ضمن توجه به حكمت آفرينش كل هستى، به حكيمانه بودن آفرينش خودش نيز متوجه شده و ايمان پيدا مىكند به اين حقيقت كه اگر معادى و رستگارى جاودانى در كار نمىبود اين همه سرمايهگذارى براى انسان بيهوده مىنمود و خداوند منزه است از هستى دهى بيهوده:
«و يتفكّرون فى خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذاباطلا سبحانك فقنا عذاب النار» (آل عمران /191)
«و در اسرار آفرينش آسمانها و زمين مىانديشند (و مىگويند) پروردگارا! اينها را بيهوده نيافريدهاى! منزهى تو! پس ما را از عذاب آتش مصون دار.»
«أفحسبتم أنما خلقناكم عبثا و أنكم الينا لاترجعون» (مؤمنون /115)
«آيا گمان كرديد شما را بيهوده آفريدهايم و به سوى ما باز نمىگرديد.»
خردمندان پاكيزه سرشت با مطالعه حتمى پى مىبرند كه در حقيقت اين قيامت و بازگشت به خداست كه توجيه كننده خلقت اين عالم است91« ولى انسانهاى تن داده به خواستههاى حيوانى و اهداف پندارى، با ترديد افكنى، ياد معاد را در ضمير خود مىشويند تا با دغدغه كمتر، هنجار شكنى را پيشه شان قرار دهند:
«بل يريد الانسان ليفجر امامه يسئل أيان يوم القيامة» (قيامة /5 و 6)
«بلكه انسان مىخواهد در تمام عمر گناه كند (از اين رو)مىپرسند قيامت كى خواهد بود!»
چنين افرادى (گويا) بر اين پندارند كه اگر قيامت نباشد ولى بايدها و نبايدهاى ارزشى را رعايت كند، لذتهايى را بر خود حرام مىكند و زيان مىبيند92 ولى منطق دينداران، نگرانى آنها را واهى دانسته مىگويند:
«حتى در اين دنيا نيز صرفه باخدا باورى است. مومنان گر چه لذت هايى زيانمند را از دست مىدهند، به خوشحالى بالاتر دست مىيابند و در زندگى به انسانهاى فروتن و درست كردار تبديل مىشوند93«
اما در رابطه با آخرت، دين و خرد با هم به انسان توصيه دارد كه براساس احتمال معاد عمل كند. براساس برهان شرطبندى پاسكال (رياضى دان، فيزيك دان، و متكلم فرانسوى 1662 - 1623 م) «وجود خدا، حقانيت آموزههايى چون معاد اگر هم قابل اثبات يقينى نباشد، يگانه گزينه پذيرفتنى است! چرا كه براى پرهيز از زيان احتمالى الحاد كه به مراتب بالاتر از سود يقينى آن است، چارهاى جز ايمان با سلوك مؤمنانه نيست94.«
غزالى سخن مشابه دارد. ولى بعد از طرح ترديد ياد شده مىگويد:
«بر تو واجب شد به حكم عقل كه راه شرع فرا پيشگيرى كه خطر چون عظيم باشد بگمان ضعيف از وى بگريزند، چه اگر تو قصد طعام كنى كه بخورى كسى گويد: مارى دهان، در اين طعام كرده است، تو دست باز كشى، اگر چه گمان آن بود كه وى دروغ مىگويد و براى آن مىگويد تا وى بخورد و لكن چون ممكن بود كه راست مىگويد. با خويشتن گويى: اگر نخورم رنج اين گرسنگى سهل است و اگر بخورم، نبايد كه او راست گفته باشد و من هلاك شوم95«
اين گونهاى از استدلال پيش از همه، در سخنان معصومان مطرح شده است. رواياتى در اين باب از امام على عليه السلام96 و امام صادق عليه السلام و امام رضاعليه السلام 97 در خور مطالعه مىباشد.
امام رضاعليه السلام خطاب به زنديقى فرمود:
«وان كان القول قولكم...ألسنا و اياكم شرعاً سواء، لايضرنا ماصلينا و صمنا و زكينا و أقررنا... و ان كان القول قولنا.. قد هلكتم و نجونا»
«اگر سخن شما درست باشد ما و شما همسان خواهيم بود و نماز، روزه، زكات، و اقرار ما زيانى به ما نخواهد داشت و اگر سخن ما درست از آب درآمد، شما هلاك شدهايد و ما نجات يافتهايم.»
در مطالعات انسان شناختى، لذتهاى معنوى حتى نزد بسيارى از گرايش هاى سكولاريستى پذيرفته شده است، يعنى انسان از خدمت و احسان به ديگران لذت مىبرد اين احساس به عضو خاص و برقرارى رابطه با يك ماده بيرونى، حاصل نمىشود بلكه با عمق روح و وجدان آدمى مربوط است98.ولى تفاوتى كه وجود دارد اين است كه «اخلاق سكولار در پاسخ اين سوال كه چرا وقتى كه اخلاقى بودن به سود تو نيست و مىتوانى با عمل خود خواهانه، زندگى را به نحو سودآورى به پيش برى، بايد اخلاقى باشى؛ با مشكل جدى رو به رو است99« زيرا لذت در نهايت بايد به خود انسان برگردد، لذت معنوى سكولار حكمت و علّتى در وجود خودش ندارد! ما وقتى كه حس دينى منشأ فعاليتهاى خيرخواهانه باشد، لذتهاى معنوى دوچندان مىشود زيرا در نهايت ثمره اين فعاليتها به خود خيرخواه، برمىگردد، حتى ايثار و پاكباختگى همراه با رنج و تلخىها براى وى دلپذير مىشود، چون باور دارد كه خدا جبران مىكند. قرآن مىگويد:
«و ما تقدموا لانفسكم من خير تجدوه عند اللَّه» (بقره /110 و مزمل /20)
«و هر كار خيرى را براى خود از پيش مىفرستيد، آن را نزد خدا خواهيد يافت.»
زندگى در پرتو شناخت خداوند - به عنوان آفريدگار هستى و مجمع اسماء و صفات برتر و پيراسته از هر گونه نقص و كاستى كه انسان را خليفه و نمايش دهنده صفات علياى خود خوانده است100، و اعتقاد به معاد عرصه بهرهگيرى از ميزان خداگونه سازى حالات روحى و رفتار خود در دنيا - و احساس درونى به نام وجدان كه در تمام انسانها زنده است و منشأ توقعات ارزشى مىباشد - همزمان هم احساس مسئوليت به معناى واقعى كلمه - به وجود مىآيد و هم روحيه تعالى خواهى يعنى دستيابى به بلندترين و مقدسترين آرمانهاى اخلاقى متكى بر محوريت آرمان توحيدى.
«آرمان توحيدى كه در قالب گرايش و ايمان به خدا جريان دارد تمام الگوها و گرايشها، هدفها، آرزوها، دورنگرىها، بلندپروازى بشرى را يكجا قرار داده همه آنها را يكپارچه در پرتو الگوى والا و حقّى ارائه مىدهد كه وجودش سراسر علم و قدرت و عدل و رحمت و انتقام مطلق است. ديد روشن و تصوير واضح از چنين الگويى را ايدئولوژى توحيدى در اختيار ما مىگذارد. اين مكتب و بينش به ما آموزش مىدهد كه با صفات و اخلاق خدايى... به صورت يك سلسله راهنمايىها و رهبرىهاى عملى و به عنوان هدف عملى حركت خود و بالاخره در قالب نشانهها و علائم نصب شده در مسير و طريق طولانى از انسان تا خدا، برخورد، رفتار و همكارى كنيم101«
بر اين اساس حقيقت ميزان پيش روى و تقرب به خدا يك واقعيت عينى خواهد بود، انسان خداجو با پيمودن طريق طاعت واقعاً در حال طى كردن مراتب و درجات قرب پروردگار است، دائم وجودش شدت، قوت و كمال بيشتر پيدامى كند يعنى علم، قدرت، حيات، مشيت و دايره نفوذ و تصرفش رو به ازدياد پيش مىرود.102
قرآن، خداوند را داراى قدرت و عزّت مطلق معرفى مىكند و به مؤمن توصيه دارد كه با عمل صالح سير تكاملى (يعنى قدرتمندتر شدن) خويش را به سوى خدا دنبال نمايد:
«من كان يريد العزّة فللَّه العزة جميعا اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه» (فاطر /10)
كسى كه خواهان عزت است، تمام عزت نزد خداوند است (مؤمن معتقد به) سخنان پاكيزه به سوى او صعود مىكند و عمل صالح او را بالا مىبرد.
وقتى كه در اين نوع ازدياد وجودى، ركود و توقف به وجود مىآيد مرگ براى انسان بهتر از زنده ماندن است. امام صادقعليه السلام در روايتى مىفرمايد:
«من استوى يوماه فهو مغبون و من كان آخر يوميه خيرهما فهو مغبوط و من كان آخر يوميه شرهما فهو ملعون و من لم ير الزيادة فى نفسه فهو الى النقصان و من كان الى النقصان فالموت خير له من الحياة»103
«كسى كه دو روزش برابر است فريب خورده است. كسى كه روز اخير دو روزش بهتر از قبل باشد، مورد غبطه و رشك است، كسى كه روز اخير دو روزش بدتر از قبل باشد، او مورد لعنت است، كسى كه فزونى در نفس خود نمىبيند روبه نقصان است و كسى كه رو به نقصان پيش مىرود، مرگ برايش بهتر از زنده ماندن است.»
ازدياد وجودى به معنايى كه گذشت، حقيقت تقرب به خدا را تشكيل مىدهد كه هنگام نيت اعمال صالح و عبادى، تصورش واجب مىباشد. راغب اصفهانى از پژوهشگران چيرهدست حوزه معارف قرآنى مىگويد:
«قرب بنده به خدا در حقيقت عبارت است از اين كه بسيارى از صفاتى را كه خدا را مىتوان بدان وصف كرد، از آن خود كند، هر چند اتصاف انسان به آن در حدى نباشد كه خدا بدان وصف مىشود، چون علم، حلم، رحمت و غنا و اين اتصاف به وسيله زدودن چركهايى چون جهل، خشم ناروا و نيازهاى بدنى به قدر توان بشرى است».104
به هر حال وقتى تحولات مثبت روحى بر پايه هستى شناختى توحيدگرايانه شكل گرفت، رفتار بيرونى متناسب با خود را به ارمغان مىآورد. قرآن مىگويد:
«كل يعمل على شاكلته» (اسراء /84)
«هر كس طبق خلق و خوى خود عمل مىكند؟»
در زندگى معنادار و خداجويانه، نگاه انسان به هستى، به زندگى، به انسان يا انسانهاى ديگر و نگاه به خودش تغيير مىكند. بازتاب اين ديگرگونى در دو حوزه حيات فردى و حيات اجتماعى قابل مطالعه و پىگيرى مىباشد:
از نظر قرآن، زندگى انسان با دو واقعيت متفاوت قابل تصور است كه عبارت است از: زندگى تهى از ياد خدا و زندگى متّكى بر خداخواهى. قرآن به قصد يادآورى عمق تفاوت اين دو نوع زندگى تأكيد دارد كه فلسفه بعثت، احياى انسان زنده مىباشد كه با شروع عمل به هدايت آسمانى، آغاز مىگردد.
«أو من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نوراً يمشى به فى الناس كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها» (انعام /122)
«آيا كسى كه مرده بود، سپس او را زنده كرديم و نورى برايش قرار داديم كه با آن در ميان مردم راه مىرود همانند كسى است كه در تاريكيها باشد و از آن خارج نگردد».
«يا ايها الذين آمنوا استجيبوا للَّه و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم» (انفال /24)
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد! عودت خداو پيامبر را اجابت كنيد هنگامى فرامىخوانند به چيزى كه به شما زندگى مىدهد.»
وقتى كه خداوند هدف زندگى شناخته شد و رفتار براساس ياد و خواست او انجام پذيرفت زندگى دلپذير مىشود و آرامش روح انسان را نوازش مىدهد.
«من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤمن فلنحييّنه حيوة طيبة و لنجزينهم اجرهم باحسن ما كانوا يعملون» (نحل /97)
«هر كس كار شايسته انجام دهد، خواه مرد باشد يا زن، در حالى كه مؤمن است او را به حياتى پاك و دلپذير زنده مىداريم و پاداش آنها را به بهترين اعمالى كه انجام مى دادند، خواهيم داد.»
«و يهدى اليه من أناب الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكراللَّه ألا بذكر اللَّه تطمئن القلوب» (رعد /27-28)
«(خدا) هر كس را كه بازگردد، به سوى خودش هدايت مىكند، آنها كسانى هستند كه ايمان آوردند و دلهايشان به ياد خدا مطمئن و آرام است، آگاه باشيد، تنها با ياد خدا دلها آرامش پيدا مىكند.»
آرامش روحى هديه ارزشمندى است كه خداوند به بندهاش ارزانى مىدارد و پاسدار آن است، حتى راضى نمىشود كه وحشت هنگام مرگ، آن را به هم زند، از اين رو، اين نداى روحبخش الهى گوش بنده در حال جان دادن را، نوازش مىدهد و براى ابد آرامش روحى وى را تأمين مىكند:
«يا ايّتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى» (فجر /27-30)
«تو اى روح آرامش يافته! به سوى پروردگارت بازگرد در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است پس در جمع بندگانم وارد شو و در بهشتم قدم گذار.»
حيات واقعى، دلپذير و زيبا شدن زندگى و آرامش روحى چگونه به وجود مىآيد؟
هستىشناسى توحيد محور، به احساسات، اراده، اهداف، آرمانها، اخلاق و رفتار، رنگ الهى مىدهد. اين رنگآميزى عامل ديگرگونى حيات، از وضعى به وضع ديگر است، در جهانشناسى كه قرآن به مؤمن آموزش مىدهد، خداوند با صفات: رحمان، مجيب، رحيم، ودود، محسن، قادر، و... حمايتكننده، يارى رسان، هدايت كننده، پاداش دهنده انسانى است كه كل آفرينش مسخر و در خدمت او مىباشد. اين همه نعمت به او انگيزه پرستش، رفتار عادلانه و برخورد خيرخواهانه را مىدهد كه قطعاً زيبايى ظاهر زندگى را همراه دارد و خوشبينى ديگران را به ارمغان مىآورد. كسى كه آفريدگار و تمام آفرينش را حامى خود مىشناسد، خود را در مسير تقرّب الى اللَّه مىبيند، تمام زندگى خود را تلاشى در مسير سعادت ابدى تلقى مىكند و با ظهور خيرخواهانه در جامعه، خوشبينى اكثريت افراد جامعه را از آنِ خود مىداند، بىترديد احساس مصونيت، پيروزى و آرامش روحى مىكند. تنها نگرانى كه به سراغ او مىآيد نگرانى ناشى از قصور و كمكارى است كه عاملى است براى جديت بيشتر.
شهيد مطهرىرحمه الله مىگويد:
«حالت فرد با ايمان در كشور هستى مانند حالت فردى است كه در كشورى زندگى مىكند كه قوانين و تشكيلات و نظامات آن كشور را صحيح و عادلانه مىداند، به حسن نيّت گردانندگان كشور نيز ايمان دارد، قهراً زمينه ترقى و تعالى را براى خودش و همه افراد ديگر فراهم مىبيند و معتقد است كه تنها چيزى كه ممكن است موجب عقبماندگى او شود تنبلى و بىتجربگى خود او و انسانهاى مانند اوست... اين انديشه طبعاً او را به غيرت مىآورد و با خوشبينى و اميدوارى به حركت و جنبش وامىدارد.»105
وحدت و هميارى در حيات اجتماعى گمشده تمام متفكران، سياستمداران و پژوهشگران حوزه فلسفه زندگى است. ضمن تأكيد بر ضرورت وحدت، براى تحقق آن هر كس سازوكارى را پيشنهادمى كند. تولستوى كه كليد حل معمّا را در بيدارى عقل جستوجو مىكند، مىگويد:
«اگر حصول سعادت را به اين مىدانى كه ديگران تو را بيش از خودشان دوست بدارند واجب است كه تو هم ديگران را بيش از خودت دوست بدارى».106
فرانكل كه معتقد به معنادرمانى است و معنا را در ضمير ناخودآگاه انسان جستوجو مىكند تا آن را در ضمير آگاه وى بكشاند، براى بقاى بشريت در كنار يكتاپرستى وحدت انسانيت را نيز لازم دانسته، مىگويد:
«اميد به بقاى بشريت، زمانى وجود خواهد داشت يا به شرطى است كه مردم به يك هشيارى، آگاهى درباره وجوه مشترك درمقولات ارزششناسى برسند، يعنى اين كه وجوه مشترك در آنچه مردم احساس مىكنند به حيات آنها ارزش زندگى كردن را مىبخشد... مسئله به اين ختم مىشود كه آيا ارزشها و معناهايى وجود دارند كه مردم، همه مردم بتوانند در آنها سهيم باشند... در آنها مشترك باشند.»107
سخن قرآن در اين رابطه از هر ديدگاه ديگرى، منطقىتر و عملىتر است. كلمه «لا اله الاّ اللَّه» و آيه «قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم ألا نعبدإلا اللَّه و لانشرك به شيئاً و لايتخذ بعضنا بعضاً أربابا من دون اللَّه». (آل عمران /64) تمام الگوهاى ناقص و باطل را كه موانع تعالى و تكامل انسان به حساب مىآيند، محكوم مىكند.
«همه خدايان دروغين و بتنماهاى فرومايه و بىارزش را كه همچون گردنههايى بر سر راه انسان قرار دارند و مانع رسيدن او به خدا مىشوند، پاكسازى مىكندو از سر راه برمىدارد.... ]انسان را[ از اين قيد و بندها و حد و مرزهاى ساختگى آزادش مىسازد تا همواره در حركت و پويش باشد و از تلاش و تكاپو بازنايستد».108
بدين ترتيب، توحيد، انسان را همزمان به آزادى معنوى و آزادى اجتماعى فرامىخواند، در هر دو بخش، روحيه آزادى و آزادىخواهى پا به پاى تعبد و تقرب رشد مىنمايد. تحقق و عينيت خوىها و صفات مهربانى، دلسوزى، احسان كه سرمشقگيرى از خداوند، پاسخگوى به فطرت، تأمين كننده نيازهاى مادى و معنوى در دنيا و آخرت، شمرده مىشود، صحنه حيات اجتماعى را تبديل مىكند به صحنه تعاون و هميارى متقابل. با تعاون همگانى در امير خيررسانى، آرامش روحى بيشتر وحدت اجتماعى ريشهدارتر و پيشرفت در عرصههاى مختلف زندگى كه قرين رفاه عمومى مىباشد، امكانپذيرتر مىگردد. قرآن در مورد ترقى و رفاه جامعه مؤمن و خداجوى مىگويد:
«ولو أن أهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماءو الأرض»
(اعراف /96)
«اگر اهل شهرها و آبادىها، ايمان مىآوردند و تقوا پيشه مىكردند، بركات آسمان و زمين را بر آنها مىگشوديم.»
در جامعهاى كه تنها خداوند الگو و هدف شناخته شده، به يقين براساس فعليت صفات الهى در افراد، وحدت و هميارى بىقيد و شرط، عينيت پيدا نموده و زمينه پيشرفت و تسخير طبيعت را فراهم مىآورد، آيه از چنين سنت و قانونى، خبر مىدهد. اين تلقى با دخالت مستقيم109 غيب در گشودن دريچه بركات بر روى اهل تقوا منافاتى ندارد.
با توجه به تعامل مشترك كيهان، سرشت انسانى انسان و نهضت آسمانى پيامبران در جهت واداشتن انسان به انتخاب خداوند، به عنوان هدف و معناى زندگى و الگوى تعالى، اين سؤال جان مىگيرد كه چرا انسان، اقتضاى مشترك و صريح اين سه عامل را ناديده انگاشته، مسافر وادى سرگردانى و بىمعنايى مىشود؟
از نظر قرآن، نوزادى كه چشم به جهان مىگشايد، در كنار نيازهاى اوليه و طبيعى كه خاستگاه داشتن و مصرف كردن است، به طور طبيعى و فطرى استعدادگرايش به مفاهيم ارزشى را نيز دارد كه براساس آن بايدها و نبايدهاى زندگى پا مىگيرد.
تداوم حيات با تغذيه و تأمين كنترل شده، در روى زمين، «دنيا» يا زندگى كنونى نام دارد. همه معناگراها، بر ارزشمندى آن. با عبارتهاى مختلف، تأكيد دارند:
«حيوانيت انسان... به منزله لانه و آشيانهاى است كه انسانيت او در آن رشد مىيابد و متكامل مىشود».110
«دستگاه طبيعت براى انسان گهوارهاى است كه وى را به حركت درمىآورد و شيرش مىدهد تا بزرگ شود».111
«همان احتياجى را كه حيوان به ماده دارد، همان احتياج را انسان به وجود حيوانى دارد. اين شخصيت حيوانى كه حامل نفس انسانى است... سد راه ترقى انسان نيست بلكه واسطهاى است كه انسان را به سعادت مىرساند... مانند كلنگى است كه به شخص عاقل داده شده براى كندن چاه و بيرون آوردن آب هر چه كند شود در ضمن عمل تندش مىكند تا وقتى كه بپوسد و از كار بيفتد».112
علىعليه السلام نيز در جواب مذمت كننده دنيا از زندگى كنونى به عنوان تجارتخانه اولياى خداو مسجد دوستان او ياد نمود،113 عطار در مصيبتنامه، ماجرا را اين گونه به تصوير مىكشد:
آن يكى در پيش شير دادگر
ذَم دنيا كرد بسيارى مگر
حيدرش گفتا كه دنيا نيست بد
بد تويى زيرا كه دورى از خرد
هست دنيا بر مثال كشتزار
هم شب و هم روز بايد كشت كار
زان كه عزّ و دولت دين سربهسر
جمله از دنيا توان برد اى پسر
تخم امروزينه فردا بر دهد
ور نكارد اى دريغا بر دهد
پس نكوتر جاى تو دنياى توست
زانكه دنيا توشه عقباى توست
تو به دنيا در مشو مشغول خويش
ليك در وى كار عقبا گير پيش
چون چنين كردى تو را دنيا نكوست
پس براى اين تو دنيا دار دوست114
در حقيقت زندگى حيوانى ارزشش را مديون حيات حقيقى است كه از خداخواهى ريشه مىگيرد. وقتى ياد خدا در قالب جهانبينى و ايدئولوژى همراه با نظارت سازنده، ناديده گرفته مىشود و به كمك فطرت نمىآيد، حيات حيوانى خود جاى هدف را مىگيرد و يا زمينه چنين تحولى فراهم مىگردد. اين، يعنى آغاز شكلگيرى زندگى پست «الحياة الدنيا» - به جاى «حياة طيبه» كه در آن داشتن و مصرف كردن، جاى شدن را مىگيرد، در اين زندگى، شناخت هستى و زندگى فلسفهاى جز توانمندتر شدن براى به دست آوردن و مصرف كردن، نداردو به هويت اشارهاى آن دو كه به وجود خالق و زندگى ابدى هدايت مىكند، توجهى به عمل نمىآيد:
«يعلمون ظاهرا من الحياة الدنيا و هم عن الآخرة هم غافلون» (روم /7)
«آنها فقط ظاهرى از زندگى دنيا را مىدانند و از آخرت غافلند».
«فاعرض عمن تولى عن ذكرنا و لم يرد إلا الحياة الدنيا ذلك مبلغهم من العلم» (نجم /29-30)
«پس از اينها - كه از ذكر ما روى مىگردانند و جز زندگى پست را نمىطلبند، روى بگردان.»
فطرت انسانى، انسان را به حركت و دستيابى به هدف زندگى وامىدارد، ولى چون الگوى آرمان آفرين در كار نيست، آرمانهاى خيالى جلودار زندگى مىشود. اين اهداف سرابى بيش نيست و خواست فطرت را تأمين نمىكند. قرآن درباره ماهيت اهداف انحرافى مىگويد:
«إعلموا أنما الحياة الدنيا لعب و لهو و زينة و تفاخر بينكم و تكاثر فى الاموال و الاولاد كمثل غيث اعجب الكفار نباته ثم يهيج فتراه مصفّراً ثم يكون حطاما و فى الآخرة عذاب شديد» (حديد /21)
«بدانيد كه زندگى پست تنها بازى و سرگرمى و تجملپرستى و تفاخر بين شما و افزونطلبى در مال و اولاد است همانند بارانى كه محصول آن كشاورزان را در شگفتى فرو مىبرد سپس خشك مىشود به گونهاى كه آن را زردرنگ مىبينى سپس تبديل به كاه مىشود و در آخرت عذاب شديد است.»
«والذين كفروا أعمالهم كسراب بقيعة يحسبه الظمآن ماء حتى إذا جاءه لم يجده شيئاً» (نور /39)
«و كسانى كه كافر شدند اعمالشان همچون سرابى است در يك كوير كه انسان تشنه آن را از دور آب مىپندارد اما وقتى به سراغ آن مىآيد چيزى نمىبيند!»
وقتى كه الگوى تعالىبخش در كار نباشد ميل به پستىها و هدفهاى خيالى اجتنابناپذير است و زمينه براى انتخاب سومى وجود ندارد. درك فروم در اين رابطه قابل تحسين است كه مىگويد:
«اگر زندگى انسان به جاى بودن در داشتن خلاصه شود به پستى خواهد گراييد، تبديل به شىء خواهد شد و روزگار رنج آور و خالى از لطف خواهد داشت. شادى حقيقى با فعاليت حقيقى به دست مىآيد و فعاليت حقيقى يعنى «پرورش» و «اگر شخصى موفق به سامان دادن نيروهاى خود در جهت «من عالىتر» خويش نشود، آنها را به سوى هدفهايى پايينتر و پستتر سوق خواهد داد».115
در زندگى پست، افزونطلبى نقش موتور را دارد، افزون خواه همه را افزونخواه مىشناسد و بايد هميشه آماده حمله و محروم كردن ديگران باشد، در عين حال با ياد مرگ ناكامى خود را قطعى مىداند به همين دليل در زندگى پست نداشتن، از دست دادن، نگرانى از تهاجم ديگران و از همه وحشتناكتر فرا رسيدن مرگ واقعاً انسان را مىآزارد و اسير خود مىكند.116 قرآن در توصيف اين گونه زندگى مىگويد:
«و من أعرض عن ذكرى فإن له معيشة ضنكا» (طه /124)
«هر كس از ياد من روى گردان شود زندگى تنگ و سختى خواهد داشت».
1 - جعفرى، محمدتقى، فلسفه و هدف زندگى، تهران، انتشارات قديانى، چاپ اول، 28.
2 - همان، 101.
3 - مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، تهران، انتشارات صدرا، چاپ اول، 45/1.
4 - جان هيك، بُعد پنجم، ترجمه بهزاد سالكى، قصيدهسرا، چاپ اول، 89.
5 - جعفرى، فلسفه و هدف زندگى، 24.
6 - همان منبع، 104-5.
7 - ويكتور فرانكل، خدا در ناخودآگاه، ترجمه ابراهيم يزدى، مؤسسه خدمات فرهنگى رسا، چاپ اول، 200.
8 - تدئوس متز، آيا هدف خداوند مىتواند سرچشمه معناى زندگى باشد، ترجمه محمد سعيدى مهر، فصلنامه نقد و نظر، شماره 29-30، وابسته به دفتر تبليغات اسلامى قم، بهار و تابستان 1382.
9 - جان هيك، بُعد پنجم، /92.
10 - موسوى، محمود، معناى زندگى (گزارشى از يك كتاب)، فصلنامه نقد و نظر، شماره 224 29-30.
11 - جان هيك، بُعد پنجم، 87.
12 - سوزان ولف، معناى زندگى، ترجمه محمد على عبداللهى، فصلنامه نقد و نظر، شماره، 34 29-30.
13 - ويكتور فرانكل، خدا در ناخودآگاه، ترجمه ابراهيم يزدى، مؤسسه خدمات فرهنگى رسا، چاپ اول، 132.
14 - همان، 200.
15 - همان، 148.
16 - همان 139-140.
17 - اريك فروم، روانكاوى و دين، ترجمه آرسن نظريان، انتشارات چاپار، چاپ سوم، 10.
18 - اريش فروم، گريز از آزادى، ترجمه عزتاللَّه فولادوند، شركت سهامى كتابهاى جيبى، چاپ چهارم، 247.
19 - ويكتور فرانكل، خدا در ناخودآگاه، 22.
20 - والتر. تى. استيس، در بىمعنايى معنا هست، ترجمه اعظم پويا، فصلنامه نقد و نظر، شماره 111-113 29-30.
21 - جان هيك، بُعد پنجم، 115-119.
22 - همان، 122-123.
23 - والتر. تى. استيس، در بىمعنايى معنا هست، 109.
24 - همان، 109 و 118.
25 - جان هيك، بعد پنجم، 124 و 409.
26 - ويكتور فرانكل، خدا در ناخودآگاه، 110.
27 - اريك فروم، بنام زندگى، ترجمه اكبر تبريزى، انتشارات مرواريد، ط 45-46 2.
28 - والتر. تى. استيس، در بىمعنايى معنا است، 111-114.
29 - والتر وايس كف، وجود و ارزشها، ترجمه عليرضا آل بويه، نقد و نظر شماره 319 31-32 و 321.
30 - همان، 326 و 327.
31 - ويكتور فرانكل، خدا در ناخودآگاه، 147.
32 - همان، 161.
33 - همان، 132.
34 - والتر. تى. استيس، در بىمعنايى معنا است، 114-115.
35 - والتر واپس كف، وجود و ارزشها، 319.
36 - والتر. تى. استيس، در بىمعنايى معنا است، 119.
37 - اريش فروم، گريز از آزادى، 248.
38 - والتر. تى. استيس، در بىمعنايى معنا است، 114.
39 - اريك فروم، بنام زندگى، 33
40 - همان، /13 و 24.
41 - ويكتور فرانكل، انسان در جستجوى معنا، ترجمه نهضت صالحيان و مهين ميلانى، انتشارات درسا، ط 160 8 و 161.
42 - موسوى، سيد محمود، معناى زندگى، 226 و 228.
43 - والتر. تى. استيس، در بىمعنايى معنا است، 119.
44 - همان، 121-122.
45 - لئون تولستوى، فلسفهزندگى، ترجمه جلال دادگر، سازمان انتشارات اشرفى، چاپ سوم، 39
46 تا 49 - همان، 157 155 و 130.
50 - همان.
51 - ويكتور فرانكل، انسان در جستجوى معنا، 140.
52 - ويكتور فرانكل، خدا در ناخودآگاه، 176-17.
53 - همان، 127 و 177.
54 - استاد علامه جعفرى نيز اين انتساب را قبول دارد و به نمايندگى از وجدان مىگويد: «مرا كه وجدان ناميدهاند و ستايش مىكنند جز گيرنده و منعكس كننده صداى رساى خداوند تو چيزى بيش نيستم»، محمد تقى جعفرى، وجدان، مؤسسه نشر كرامت، چاپ دوم، 308.
55 - ويكتور فرانكل، خدا در ناخودآگاه، 90-100.
56 - ويكتور فرانكل، انسان در جستجوى معنا، 166.
57 - ويكتور فرانكل، خدا در ناخودآگاه، 107.
58 - والتر. تى. استيس، در بىمعنايى معنا هست، 118.
59 - موسوى، سيد محمود، معناى زندگى، 223.
60 - والتر وايس كف، وجود و ارزشها، 329.
61 - والتر. تى. استيس، در بىمعنايى معنا هست، 119.
62 - جان هيك، بعد پنجم، 57.
63 - همان، 33.
64 - همان، 81.
65 - همان، 126.
66 - همان، 128.
67 - همان، 92 و 94.
68 - جوادى آملى، عبداللَّه، تسنيم تفسير قرآن كريم، مركز نشر اسراء، چاپ اول، 611 و 608.
69 - در اين رابطه آيات: 3 سوره احقاف، 38 و 39 سوره دخان، 18-22 سوره مؤمنون و 31-34 سوره ابراهيم مطالعه شود.
70 - مطهرى، مرتضى، تكامل اجتماعى انسان، 109.
71 - صادقى، محمد، الفرقان فى تفسير القرآن، مؤسسه اعلمى، چاپ اول، 26 و 27 و 347.
72 - جوادى آملى، عبداللَّه، ادب فناى مقرّبان، مركز نشر اسراء، چاپ اول، 406-408.
73 - فصلنامه نقد و نظر، شماره 265 29-30 و شماره 189 31-32.
74 - الكسيس كارل، نيايش، ترجمه محمد تقى شريعتى، انتشارات تشيع، چاپ 75 1355.
75 - همان، 60.
76 - همان، 61-63.
77 - همان، 40-41.
78 - مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، چاپ اول، 417/16.
79 - نهجالبلاغه، خطبه 222.
80 - همان، حكمت 237.
81 - بوستان سعدى، باب سوم، حكايت دوازدهم.
82 - جعفرى، محمد تقى، فلسفه و هدف زندگى، 97.
83 - مفاتيح الجنان، مناجات شعبانيه.
84 - جوادى آملى، عبداللَّه، ادب فناى مقربان، 406-407.
85 - مطهرى، مرتضى، تكامل اجتماعى انسان، 158-159.
86 - طباطبايى، محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، مؤسسه أعلمى، چاپ دوم، 388/18.
87 - نهجالبلاغه، حكمت 147.
88 - همان، خطبه 192 (خطبه متقين).
89 - مفاتيح الجنان، دعاى كميل.
90 - مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، مؤسسه الوفا، الطبعة الثانيه، 22/67.
91 - مطهرى، مرتضى، تكامل اجتماعى انسان، 76.
92 - فصلنامه نقد و نظر، سال 8، ش 1 و 41/2.
93 - همان، 363.
94 - همان، 359.
95 - غزالى، محمد، كيمياى سعادت، تصحيح احمد آرام، انتشارات گنجينه، چاپ دوم، 102/1.
96 - مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، مؤسسة الوفاء، الطبعة الثانية، 87/75.
97 - كلينى، محمد بن يعقوب، اصول كافى، دارالكتب الاسلامية، الطبعة السادسة، 75/1 و 78.
98 - مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، 46/20.
99 - فصلنامه نقد و نظر، س 8، ش 1 و 146 2.
100 - الميزان فى تفسير القرآن، ذيل آيه 30 سوره بقره.
101 - صدر، محمد باقر، سنتهاى اجتماعى و فلسفه تاريخ در مكتب قرآن، ترجمه حسين منوچهرى، مركز نشر فرهنگى رجا، چاپ اول، 232.
102 - مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، 292/3.
103 - صدوق، محمد، معانى الاخبار، دارالمعرفة، 1399 ه ، 342.
104 - مفردات الفاظ القرآن، واژه قرب.
105 - مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، 43-44/2.
106 - لئون تولستوى، فلسفه زندگى، 92.
107 - ويكتور فرانكل، خدا در ناخودآگاه، 200.
108 - سنتهاى اجتماعى و فلسفه تاريخى در مكتب قرآن، 222-223.
109 - همان، 265.
110 - مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، 27/2.
111 - جعفرى، محمد تقى، فلسفه و هدف زندگى، 152.
112 - لئون تولستوى، فلسفه زندگى، 84.
113 - نهجالبلاغه، حكمت 131.
114 - به نقل از: مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، 555/16.
115 - اريك فروم، بنام زندگى، 28 و 39.
116 - لئون تولستوى، فلسفه زندگى، 10-13.